11 دیدگاه

رمان پروژه عشق پارت شش

0
(0)

پارت6

شیلا:د آخه لامصبا پاشید بریم

اهورا:منو خانومم خدانگهدارمون

_خانومشش؟!

(و منو شیلا قهقه های پی در پی می‌کشیدیم که یدفه آرسین مچ دستمو گرفت و گفت:)

آرسین : منو قائمی هم رفع رحمت

_چیکار میکنی دیوونه….

(جوابی نداد فقط سری برام تکون داد مچ دستمو از دستش بیرون اووردم…..)

_من باید برم،خدافظ

آرسین:میرسونمت

_نه ممنون

(دستی براش تکون دادم و تا سر خیابون اصلی پیاده رفتم……)

~~~~~~~~~

(زنگ در خونه رو زدم ….. )

مامان:سلام، چطوری مامان

_حس خستگی

مامان:خسته نباشی

_عایش ….مامان چی داریم

مامان:هوم

_چیییی داریم

مامان:جاجانگیمون

_مامان

مامان:بیا غذای مورد عنایتت… ماکارونی

(به سمت اتاقم رفت لباسامو تعویض کردم….بعد رفتم مستراب…‌)

بابا:سلام به اهل بیت

_سلام عجقم

بابا:چطوری بز کوهی بابا

_به لطف گیاهان سرسبز کوه ها عالی هستم بععع

(بابا به اتاقش رفتو دستو صورتشو شست …. منو مامانم میزو چیدیم….راستش تا خود سیزده سالگیم از کلمه بابا بدم میومد و همیشه میگفتم بابایی ندارم…‌ ولی من الان بابا دارم شاید خونی نباشیم ولی عاشقانه همدیگرو دوست داریم)

بابا:تو فکری بز بابا… کدوم پسری احیانن فکرتو احاته کرده

_عه بابااا

(بابا قهقه ی کشید ازوناکه دلت غش میره….بعد خوردن نهار ….. با بابا نشسته بودیم یه فیلم جنایی نگا میکردیم …)

مامان:بزارید هوارانگ ببینم بچم وی چش شده

بابا:عه ما یه بچه دیگم داشتیم؟!

مامان:د بزار

_بابا بزار بزار

بابا:خدایی منشی کیم چشه عالی بود

_عیی اوق بابا اون که پر صحنه +16 بود …. منکه همه سریال از خجالت سرم پایین بود

بابا:چه خوبتر میخوای اینکارا رو یاد بگیری سر شوهر بیریخت، انجام بدی

_یا هفت تن بنگتن…. شوهر چیه

(بابا رفتو فلاشو زد تو تی وی قسمت شونزده هوارانگو گذاشت…..همینجوری نگا میکردیم که….)

بابا:این کیش میشه

مامان:نع

بابا: چی نه

_بابا جان این کیشمیش نیست

(بابا یجوری نگام کرد که یعنی خفه شو……..بله دیگه امشبم طبق معمول خونه خودمون صبح کردم …….. اول صبح صدای بابا بلند شد…)

بابا:بلندددددشوووو

_بابا جون مننن بزار بخوابم

بابا:پاشو اینقد می‌خوابی تا بپکی بعد رو دستمون میمونی

(بلند شدم و دستو صورتمو شستم مامان صبونه گذاشته بود….. بعد یه دل سیر صبونه خوردن حاضر شدیم تا با دایی های گرامی به پیکنیک برویممم…..)

~~~~~

_بابا بابا اینجا خوبه نگهدار

بابا:سامین خوبه اینجا

پارسا:اره خوبه

بابا:کی باتو بود بچه

(پارسا پسر دایی منه که چهار سال ازم بزرگتره…..)

دایی سامین:یه روز رمانتیک بایه بز کوهی ماده

_دایییی

زن دایی:سامین بچه رو ول کن

دایی:این کجاش بچس اندازه من شده

_دایییییی

دایی:باشه باو

(اهل بیت حصیر هارو پهن کردن و منو پارسا،ممد،دانیال کمکشون کردیم….)

_خو منو پارسا تو دانیال

محمد:باش

(توپه فوتبالو روی زمین گذاشتم و پای راستمم روش گذاشتم توپو به پارسا پاس کردم و جیغ زدم «حاضرر»)

محمد:دانیاللل بگیر

_جوننننن توی دروازه چه گل جانانه ای از پارسا کیانی

دانیال:لامصب چه فرزه بچم

پارسا:بچه من که یه سال ازت بزرگترم

(محمد توپو به سر دانیال زد حاضر کن …. دانیال توپو به محمد پاس داد….)

دانیال:حاضر

پارسا:بگیر اسرا

_چه ناگول جانانه ای بود خانم قائمی بهترین بازیکن تیم زنان به افتخارش

دایی:از پشت بوم نیوفتی دایی

پارسا:ولا حاجی جان اینی که من میبینم از سقفم میوفته نمی‌دونم اون اعتماد به پشت بومو از کجا آورده

(دایی،پارسا و محمد قهقهه زدن)

دانیال:عه ول کنید خواهرمو

_فداتم ، فدایی داری به مولا

بابا:باشه دیگه بشیند شام جوجه زدم براتون

محمد:د آخه عمو چرا جوجه من خروس دوس دارم

(هر چهارتا نشستیم …بعداز خوردن شام هوا کمکم رو به سردی بود…)

بابا:پاشید جمع کنیم گلی جان پاشو برو تو ماشین هوا سرده

مامان:ن دیگه جمع کنیم همه میریم

(وسایلارو جمع کردیم و منو دانیالو‹پسر عموم› محمدوپارسا‹پسر دایی هام› تو ماشین دایی نشستیم …پارسا رانندگی میکرد منم مس همیشه قلدر محل جلو نشستم…)

_چرا عمو زن عمو نیومدن دانی

دانیال : خو فک کنم ی کارایی داشتن

(قهقهه مون به هوا رفت گوشیمو دراووردمو بابارو گرفتم….)

بابا:جان

_بابا من از همین جا خدا حافظی گرمی میکنم با عرض ادب و خسته نباشید فردا کلاس دارم برمی‌گردم خونه

بابا:با ارض غیر ادب ، باشه بز بابا مواظب خودت باش

_خدافظظظ

(دستی برای سه تا الدنگ بلند کردمو در خونه رو باز کردم…..)

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (10)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Delaram
Delaram
2 سال قبل

سلام نویسنده عزیز
خسته نباشی
میخواستم یه سری چیز ها رو بگم بهت در مورد رمانت
همون جور که گفتن قطعا پدر و مادر با بچه اینطوری حرف نمی‌زنن بیشتر بین دوستان و همون پسر دایی و دختر خاله و غیره هست
مورد دوم اینکه میدونم میخوای رمانت طنز باشه و خواننده ها بخندن و موفق هم شدی اما به نظرم یه سری توضیحات از اول لازمه مثل همین پارسا و دانیال و … که کی هستن از همون اول یعنی قسمت‌هایی هم از فضای طنز خارج بشه
اینارو به عنوان یه دوست گفتم که رمانتو قوی تر ببینیم 😍
بازم خسته نباشی❤️🤍

Asi
Asi
پاسخ به  Delaram
2 سال قبل

مرسی عشقم واقعا ممنونم که منو به عنوان دوست خودت دیدی و بهم کمک کردی⁦❤️⁩⁦🕊️⁩واقعا ممنونم⁦❤️⁩⁦❤️⁩✨

Delaram
Delaram
پاسخ به  Asi
2 سال قبل

😊❤️😍

A
A
2 سال قبل

اولا چقددد غلط املایی داره!!!!!دوما مستراح نه مستراب😑

iman ghaderi
iman ghaderi
پاسخ به  A
2 سال قبل

ناراحتی خودت بنویس 🖖

Eda
Eda
2 سال قبل

خوب بود
موفق باشی گلم

Asi
Asi
پاسخ به  Eda
2 سال قبل

مرسی گلم⁦❤️⁩⁦🕊️⁩

مبینا
مبینا
2 سال قبل

نویسنده ی عزیز بهت بر نخوره ها
ولی خدایی کدوم مادر پدری اینجوری با بچه هاشون حرف میزنن اخه؟؟
انگار دختره داره با دوستش حرف میزنه نه با ننه باباش,,
به هر حال یه تفاوتی باید بین شخصیت ها باشه دیگ.
ماشالله انقد هم تعداد شخصیت های اصلی زیاده آدم رغبت نمیکنه اسمای شخصیاتارو یادش بمونه
به هر حال موفق باشی

Asi
Asi
پاسخ به  مبینا
2 سال قبل

خب من به پدر مادر خودم اشاره کردم کلا باهاشون خیلی راحتم مخصوصا با مادرم که همیشه همچین حرف هایی هست⁦❤️⁩⁦🕊️⁩ممنون بابت کامنتت عزیزم امیدوارم پارتای بعدی به دلت بشینه⁦❤️⁩✨

ایدا
ایدا
پاسخ به  Asi
2 سال قبل

نویسنده در پارت دایی اون گفته باشه باو این برای یک ادم سن بالا عجیبه،بازم میگم چگونگی شخصیت های رمانت باید با توحه به سنش باش چنین حرفایی کسی که ازدواج کرده خواهرزادشم به دنیا اومده نمیزنه اما ناامید نشو با تلاش به هدفت میرسی

با احازه بایی
خدافظ ارزوی موفقیت

Asi
Asi
پاسخ به  ایدا
2 سال قبل

خوب پارت دایی دایی 39سالشه….و اینکه بعضی از انسانها خیلی شوخ تشریف دارن😹🤝عموی من 42سالشه ولی باهامون قایموشک بازی می‌کنه و من از روی خانواده خودم تقلید کردم⁦❤️⁩✨مرسی از کامنتت عزیزم⁦⛓️⁩⁦❤️⁩ارزوی موفقیت برات دارم🤝⁦❤️⁩چاکر داش⁦❤️⁩✨

دسته‌ها

11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x