رمان چشمهایش پارت 1

4.2
(68)

 

 

 
هانا

نگاهم رو به چشمای نگرانش میدوزم و میپرسم :

_ چی شده مهرداد؟ چرا حرف نمیزنی؟

کلافه سرش رو میچرخونه و نفس عمیقی میکشه بعد از چند ثانیه نگاهم میکنه و بالاخره مهر سکوتش رو میشکنه :

_ من و تو نمیتونیم ازدواج کنیم..!

گیج و منگ نگاهش میکنم و با لکنت می پرسم :

_ چی میگی مهرداد؟

کف دستش رو روی صورتش میکشه ، نگاهش رو از صورت قرمز شده ام میگیره و ادامه میده :

_ هرکس ایده ال خودش رو داره …تو زنی که من میخوام نیستی هانا …من نمیگم دختر بدی هستی نه اصلا ، من نمیتونم با زنی که چهار برابر هیکلم رو داره ازدواج کنم باور کن من کنارت که راه میرم یه اشنا که از جلوم درمیاد نمیدونم کدوم ور فرار کنم …تا اینجام اگه جلو اومدم بخاطر مادرم بود انقدر تو گوشم خوند که مردم میگن پسر داشته و دختر خواهرشو براش نگرفته که مجبور شدم ، من فکرشم نمیکردم قبول کنی اما حالا که به اینجا رسیدیم دیگه نمیتونم ادامه بدم …

مکث کوتاهی میکنه و رو به قیافه بهت زده ام ادامه میده :

_ من درک میکنم که تو رو هم مجبور کردن قبول کنی ، باور کن مشکل من فقط همینه حتی خود توام اگه من همچین وضعیتی داشتم باهام ازدواج نمیکردی این حقمه که با زنی که دوسش دارم ازدواج کنم هانا ، منو تو میتونیم دوستای خوبی با هم باشیم مگه نه؟ تو درکم میکنی هانا؟

دستای لرزونم رو تو هم قلاب کردم ، همه تلاشم رو میکردم تا پلک نزنم و آواری که روی سرم خراب شده رو با گریه بروز ندم …من به تحقیر عادت کرده بودم مهم نیست هانا همه چیز درست میشه …!

لبای خشک شده ام رو با زبون تر میکنم و خیره به نگاه منتظرش جواب میدم :

_ اره میتونیم دوستای خوبی باشیم ، ازدواج زوری معنی نداره وقتی هر دوتامون به این وصلت راضی نیستیم ..!

لبخند عمیقی میزنه :

_ خداروشکر ، ممنون که انقدر خوبی من فکر میکردم امشب با سر و صورت زخمی برم خونه ….حالا برات یه سوپرایز دارم ..!

در حالی که سعی میکردم حال خرابم رو عادی جلوه بدم ا تعجب می پرسم :

_سوپرایز؟

سرشو به تایید تکون میده و به دختری که روی میز کناریمون نشسته بود و بهمون زل زده بود اشاره میکنه و….

هانا

با اشاره مهرداد از جا بلند میشه و با قدم های بلند به سمتون میاد …با نزدیک شدنش مهرداد از جا بلند میشه لبخندی بهش میزنه و اروم بغلش میکنه ..!

بعد از چندثانیه که میگذره خودش رو عقب میکشه دستش رو پشت کمر دختره میزاره گنگ نگاهشون میکردم که به دختره اشاره کرد و رو بهم گفت :

_عشق من ریحانه خانم..!

دستشو به سمتم گرفت و اینبار درحالی که میخندید رو به دختره گفت :

_ معرف حضورت که هست؟ هانا دختر خاله عزیزم ..!

با هر خنده و ایما و اشاره ای که از سمتشون بهم میشد بیشتر تو خودم مچاله میشدم ، چرا فکر میکردن انقدر خرم که معنی نگاهای زیر چشمی و خندهای بلندشون رو متوجه نشم؟

دست دراز میکنم و کیفم رو از صندلی برمیدارم نیم خیز میشم از جا بلند شم که همزمان سر و کله گارسون پیدا میشه و شروع میکنه به چیدن میز ….!

باتعجب به ظرف بزرگی از پلو و ده سیخ جوجه کبابی که جلوم گذاشته بودن نگاه میکردم ، سرم رو بالا گرفتم و با چشمای پر از سوال به مهرداد زل زدم

_ نمیدونستم چه هدیه ای برات بگیرم که این لطفت رو جبران کنه …باور کن با ریحانه کل تهران رو زیر و رو کردیم اما چیزی دستگیرمون نشد ….واسه همین فکر کردیم هیچ چیز جز خوردن تو رو خوشحال نمیکنه امروز هر چی دلت میخواد بخور من حساب میکنم..!

چشمام پر شده بود و با حقارت به ظرف روبروم زل زده بودم من انقدرام چاق نبودم که لایق این رفتار باشم مگه من گاو بودم که جلوی یه ادم غریبه باهام اینجوری رفتار میکرد؟ چرا باید عاشق این مرد میشدم؟

کیفم رو برداشتم و از پشت میز بلند شدم که دستی روی شونه ام نشست و…

هانا

سرم رو به عقب میچرخونم با دیدن دریا خواهرش لبخند تلخی میزنم ، این خانواده عجیب امشب برام سنگ تموم گذاشته بودن ..!

دستش رو از روی شونه ام پس میزنم و با قدم های تند به سمت در رستوران راه میوفتم ..!

اشکای که روی صورتم غلت میخوردن رو تند تند پاک میکردم نباید بخاطر یه مشت ادم بیشعور خودم رو ناراحت میکردم ، من بهش حق میدادم نخواد باهام ازدواج کنه اما انقدر بی رحمانه باید باهام حرف میزد؟ حتما باید نیش و کنایه میزدن؟
اونا علم و غیب دارن که من فقط میخورم و میخوابم؟ از کجا میدونن من تلاش نکردم؟ من حتی راضی شده بودم زیر تیغ جراحی برم …چقدر بدبخت بودم من …!

***

دو هفته از اون شب گذشته بود هنوز هم باورم نمیشد حرفای که خاله پشت تلفن به مادرم تحویل داده بود …گفته بود سر و گوش دخترت میجنبه پسرم به چشم خودش دیده و نمیخواد با همچین دختری ازدواج کنه ..!

خانوادم به خونم تشنه بودن بابا محلم نمیذاشت چشمش که بهم میوفتاد عصبی میشد و باهام دعوا میکرد چرا باید بخاطر کار نکرده اذیتم میکردن؟ چرا به حرفام اعتماد نداشتن چرا وقتی گفتم مهرداد فقط بخاطر هیکلم ولم کرده خندیدن؟ چرا بابا زل زد تو صورتم گفت مگه همون اول تو گوساله رو ندیده که الان پشیمون شده …!

کف دستم رو محکم روی دهنم فشار میدم تا صدای گریه ام بیرون نره ، کاش هیچ وقت وجود نداشتم کاش مرده بودم که اسباب تحقیر بقیه نباشم ..!

هر چی مادرم در میزد و ازم میخواست بیام بیرون جواب نمیدادم دلم نمیخواست صورت قرمزم رو ببینه و غصه بخوره دلم نمیخواست قوربون صدقه های که بابا حواله دوتا خواهرم میکرد رو ببینم و بیشتر از این زجر بکشم ..!

هانا

* چندماه بعد *

مشغول جارو کشیدن خونه بودم که در سالن باز شد و بابا اومد داخل ، جارو برقی رو خاموش کردم و با سر زیر افتاده سلام کردم .

_ سلام دختر گلم

با ضرب سرم رو بالا اوردم نگاهی به دور و برم انداختم اثری از هیلا یا گیسو نبود پس این دختر گلم رو با کی بود؟

مثل چوب وسط سالن خشکم زده بود که بابا با صدای بلند مامان رو صدا زد

_ مـــهـدیـــس ، مــهــدیـس..!

با اومدن مامان به کنارش اشاره کرد و گفت : بیا بشین ..!

مامان هول شده پرسید : چیزی شده؟

بابا لبخندی زد و باز به کنار اشاره کرد ، مامان کنارش نشست و منتظرش نگاهش کرد ..با کنجکاوی به بابا زل زده بودم که رو به مامان ادامه داد :

_ واسه هانا خواستگار پیدا شده ..!

لب باز کردم تا مخالفت کنم که مامان پرسید : کی هست؟

_ پسر زارع …!

زارع کی بود؟ چرا بابا باید از اومدن خواستگار ذوق میکرد یعنی انقدر ازم سیر شده بود که میخواست سریع از خونه اش برم؟ من که فقط بیست و یک سالم بود انقدر رو دوشش سنگینی میکردم؟

_ پسر زارع که لاله حسین بچه امو بدم به پسری که یه کلمه حرفم نمیتونه بزنه؟ مگه از سر راه اوردمش؟

با حرف مامان سر جا خشکم زده بود ، ناباور به بابا زل زده بودم که با عصبانیت سر مامان داد زد :

_ فکر کردی بهتر از این پیدا میشه؟ درس درست حسابی خونده یا سر و هیکل درستی داره که انتظار داری پسر شاه بیاد بگیرتش بخاطر این باید هیلا رو هم بدبخت کنیم؟ دوساله پسره منتظره بیاد خواستگاری هی امروز هی فردا …تازه از خداشم باشه پسره پولداره فقط چندساله حرف نمیزنه که اونم دکتر گفته خوب میشه حتی من بعید میدونم همین پسره ام اینو ببینه در نره یا شایدم از وحشت زبون باز کنه ..!

با گریه جلو میرم :

_ بابا تو رو خدا اینکارو نکن ، تو رو خدا بدبختم نکن بابا من هنوز سنی ندارم …

بدون اینکه حتی نگاهمم کنه از جا بلند میشه

_ فردا اینا میان خونه رو تمیز کنین هر چی هم لازمه بگو بگیرم …!

با رفتن بابا صدای گریه ام بلند میشه به مامان که با ناراحتی نگاهم میکنه زل میزنم :

_ مامان ..!

نفس عمیقی میکشه و به حرف میاد :

_ پسر زارع پسر خوبیه هانا ، فقط چندساله حرف نمیزنه اونم شنیدم از مادرش که خوب میشه ، اگه این وصلت سر نگیره پدرت حتی به یه پیرمرد هم راضی میشه …قبول کن دخترم من مطمئنم خوشبخت میشی روزی میشه همه حسرتت رو میخورن گریه نکن دخترم ..!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 68

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (10)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

49 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
HANA
HANA
7 ماه قبل

ادامه‌ی این رمان رو نمی زارید؟!
اگه این رمان ادامه پیدا کنه مطمئنن یکی از پر مخاطب ترین رمانای سایت میشه

Mohadeseh2003
Mohadeseh2003
8 ماه قبل

کامل این رمان رو کجا میتونم پیدا کنم؟
(\_/)
( °.°)
(>❤️

فاطمه
فاطمه
1 سال قبل

سلام
چرا ادامه اش رو نمیزارید؟
الان نزدیک ۳ ماه شده.

فاطمه
فاطمه
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

کانالش رو پیدا نکردی؟

ثنا
ثنا
1 سال قبل

سلام من به شدت جذب روان تون شدم میشه بقیه اش رو هم بزارید، حیف

paeez
paeez
1 سال قبل

از 7 تیر تا الان یک هفته شده بابا بزار پارت 2 رو

paeez
paeez
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

ممنون

paeez
paeez
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

اوکی
من تازه الان دیدم پیامت رو اون پایینا😂

paeez
paeez
1 سال قبل

اخی گناه داشت طفلی

جلبک
جلبک
1 سال قبل

چقد‌ منه🙂💔

مَسی
مَسی
1 سال قبل

این رمان همش یه پارت؟؟؟ پس بقیه اش کو 😐

معصومه
معصومه
1 سال قبل

بچه ها یدونه رمان بود من تا وسطاش خوندم بعد گمش کردم اسمش یادم نیست فقط دختره پرستار بود که ۱ سال پیش یه مریضش فوت میشه و دختره از اون زمان کابوس میبینه بعد یه پسر میاد خاستگاریش که اصلا دوسش هم نداره ولی نمیتونه جواب منفی بده و خانوادش هم سکوتش رو به رضایت میبینن اسم این رمان چی بود؟

مهنا
مهنا
1 سال قبل

الحق ک اشک تامام دلار دای ایری سوزوم یوخدو خدافظ

آیتن
آیتن
پاسخ به  مهنا
1 سال قبل

الله راس گدسین

مهنا
مهنا
پاسخ به  آیتن
1 سال قبل

ساغول😂

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط مهنا
Fatemeh Zeia
Fatemeh Zeia
1 سال قبل

پارت دو نمیزاری ؟

Sara.mk
Sara.mk
1 سال قبل

پارت گذاری چجوریه؟
همین پارت اولی رو خوندم جذبش شدم
کاش میومد زودتر پارت ۲
بیچاره هانا ، هر چقدر هم بد هیکل باشه این رفتار شایسته اش نیس🥲😡

Donya
Donya
1 سال قبل

عزیزم پارت دو رو کی میزاری؟!

Miss flower
Miss flower
1 سال قبل

پارت گذاری زمان مشخصی نداره؟😕😞
آخه دیروز ۱۱:۴۰ پارت اول گذاشته شده و الان از ۱ هم گذشته

آرمیتا
آرمیتا
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
29 روز قبل

میشه پیدی اف رمان چشمهایش رو بدید؟

بی تام
بی تام
پاسخ به  Miss flower
1 سال قبل

فک کنم بقیش دیگه بلد نیست مونده چی بنویسه

سپیده
سپیده
1 سال قبل

همین پارت اولی دلم میخاد مهرداد با عشقش😒رو خفه کنم
رفته غذا سفارش داده برا هدیه
خو بدبخت شاید استعداد چاقی داره ک چاق میشه😒
وگرنه من از صب تا شب هی میخورم ولی به زور ۵۰ کیلو هستم😂😐

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط سپیده
سمانه بلوطی
سمانه بلوطی
1 سال قبل

ادمین‌مهربون
هر روز پارت میزاری ؟

سمانه بلوطی
سمانه بلوطی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

اوفه
احساس میکنم رمان خوبیه فقط
این پارتاشو کم نکنه دیگه خیر خداست

سمانه بلوطی
سمانه بلوطی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

ادمین
امروز نمیزاری ؟

Nakisa Kian
Nakisa Kian
پاسخ به  سمانه بلوطی
1 سال قبل

این کجاش مهربونه ها؟؟؟
این تا همه رو دق نده ول کن نیس😂
از بس پارت ها کمن😂😂
تنها رمانی ک پارت هاش زیاد بود الفبای سکوت بود ک اونم نمیدونم چرا نذاشت

معصومه
معصومه
پاسخ به  Nakisa Kian
1 سال قبل

مگه دیگه رمان الفبای سکوت رو ادامه نمیده؟

معصومه
معصومه
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

فک کردم دیگه نمیخوای ادامه بدی میخواستم این بار خودکشی کنم😂

معصومه
معصومه
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

اونو میدونم چه رمانای دیگه ای میزاری بجز گلاویژ_الفبای سکوت_دلارای؟

جولیتِ رومیوو
جولیتِ رومیوو
1 سال قبل

قشنگه🤜🏻

:))))
:))))
1 سال قبل

پارت گذاری هر روزه؟

....
....
1 سال قبل

خلاصه اینو قبلا خونده بودم

سپیده
سپیده
1 سال قبل

فاطی هانا چند سالشه

دسته‌ها

49
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x