رمان گرداب پارت 160

5
(1)

 

 

با کمی مکث، صدایی که اون روز پشت گوشی شنیده بودم، دوباره تو گوشم پیچید:

-سلطانی هستم..

 

اب دهنم رو قورت دادم و مودبانه گفتم:

-سلام..خیلی خوش اومدین..بفرمایین..

 

شاسی ایفون رو زدم و چرخیدم سمت مامان و گفتم:

-اومدن..

 

مامان با خوشحالی از جاش بلند شد و منم رفتم سمت اتاق سورن و تقه ای به در زدم…

 

در سریع و با عجله باز شد و سورن با نگرانی و پر هیجان نگاهم کرد…

 

سعی می کردم ناراحتیم رو متوجه نشه و لبخنده مهربونی زدم:

-اومدن..

 

لبش به لبخنده عمیقی از هم باز شد و تند از کنارم گذشت و من هم پشت سرش راه افتادم…

 

از در خونه زدیم بیرون و وارد حیاط شدیم و نگاهم به مامان افتاد که داشت به داخل خونه دعوتشون می کرد….

 

سورن انگار همون جلوی در خونه خشکش زده بود که جلوتر نمی رفت و منم کنارش ایستادم…

 

مامان در خونه رو بیشتر باز کرد و خودش کنار ایستاد و با خوشرویی گفت:

-بفرمایید..بفرمایید..خوش امدین..بفرمایید داخل..

 

چهارچشمی داشتم نگاه می کردم و بالاخره دیدمشون..

 

دقیقا همونقدر که سورن تعریف کرده بود، زیبا بودن..سوگل شباهت زیادی خصوصا تو مدل و رنگ چشم هاش به سورن داشت….

 

سامیار قد بلند و اندامی درشت و صورتی بسیار جدی و اخمالو اما زیبا…

 

نیم نگاهی به سورن کردم که هنوز خشک بود و با چشم های پر اشک بهشون خیره نگاه میکرد…

 

 

 

دوباره چرخیدم سمت بقیه..سوگل کاملا مشخص بود حال خوبی نداره و شوهرش دست هاش رو دورش گرفته بود و حتی با نگاهش هم انگار داشت ازش مراقبت میکرد…..

 

سوگل با بی قراری نگاهش رو چرخوند و با دیدن سورن، چشم هاش گشاد شد و لب و چونه ش لرزید….

 

چنگ زد به دست های سامیار که دورش رو گرفته بود و مظلومانه گفت:

-خودشه..خودشه..سورن منِ..خودشه..خدا..

 

پاهاش خم شد که سامیار نگهش داشت و مامان هم با عجله طرف دیگه ش رو گرفت و از افتادنش جلوگیری کردن….

 

سامیار سرش رو بلند کرد و عصبی و با خشم غرید:

-لعنت بهت سورن..

 

سوگل بلند زد زیر گریه و دست هاش رو به طرف سورن دراز کرد…

 

با بغض نگاهم رو از صورت گریون و مظلومش گرفتم و نگاهم به شکمش افتاد…

 

تو کشمکش افتادنش، مانتو پانچ نخیش کنار رفته بود و شکم برامده ش چشم هام رو گرد کرد…

 

سورن که انگار تازه به خودش اومده بود، پرواز کرد طرف خواهرش و من هم با نگرانی دنبالش رفتم…

 

پس برای همین وقتی فهمیده سورن زنده س حالش بد شده و بستریش کردن..برای همین شوهرش اینطوری نگران بود و ازش مراقبت می کرد…..

 

به هم که رسیدن، سوگل بلندتر زد زیر گریه و سورن هم با اشک هایی که روی صورتش ریخته بود، همدیگه رو محکم بغل کردن….

 

صدای گریه و اون بغل دلتنگشون، اشک منم دراورد و اروم زدم زیر گریه…

 

متوجه ی سامیار شدم که موهاش رو چنگ زد و بی طافت پشتش رو بهشون کرد تا شاهد حالشون نباشه….

 

 

 

دستم رو روی دهنم گذاشتم تا صدای گریه ام بلند نشه..

 

سوگل که هنوز حالش جا نیومده بود، اروم اروم زانوهاش خم شد و با کمک سورن، جفتشون روی زانوهاشون نشستن….

 

نگران بودم خدایی نکرده برای بچه ش اتفاقی بیوفته اما کاری هم از دستم برنمیومد..باید خودشون همدیگه رو اروم می کردن…..

 

سوگل سرش رو کمی عقب کشید و دست هاش رو دو طرف صورت سورن گذاشت…

 

با گریه و ذوق و مظلومانه گفت:

-سورن..خودتی؟..قربونت برم..قربونت برم..خوبی؟..اره؟..خوبی؟..داداشی…

 

سورن دست هاش رو روی دست های سوگل گذاشت و از دور صورتش برداشت…

 

جفت دستش رو توی دست هاش گرفت و سرش رو خم کرد و شروع کرد به بوسیدن دست های خواهرش….

 

میون گریه لبخندی زدم و گریه ی سوگل بیشتر شد و همینطور که سر سورن روی دست هاش خم بود، پیشونیش رو روی سرش گذاشت و زار زد:

-قربونت برم..منو کشتی..منو کشتی..

 

سورن سرش رو بلند کرد و دوباره خواهرش رو کشید تو بغلش و بالاخره صدای گرفته ش بلند شد:

-ببخشید..غلط کردم..غلط کردم..

 

با شنیدن صداش، گریه ی سوگل بلندتر و عمیق تر شد و سورن مستاصل و با بغص لب زد:

-گریه نکن..ببخشید..غلط کردم..خواهری..

 

صدای گریه ی سوگل کم تر شد و حتی من هم حس کردم حالش داره بد میشه و قدمی به سمتش برداشتم….

 

اروم اروم صداش قطع شد و تو بغل سورن شل شد و از حال رفت…

 

سورن با وحشت سوگل رو تو بغلش گرفت و بلند صداش کرد:

-سوگل..سوگل چی شد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
غزل
غزل
10 ماه قبل

اخی چقد غمگین💔🥺

.rhnMk
.rhnMk
10 ماه قبل

قبلا پارتاتون طولانی تر بود ای کاش اینو بیشتر میذاشتید😢💔✨

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x