رمان گریز از تو پارت 123

5
(1)

 

 

_حق نداری به من دست بزنی. فهمیدی؟ حق نداری!

 

بعد هم با جنون کلید را از دست او کشید و سمت در رفت و قفلش را باز کرد…

 

_حالا هم برو بیرون.

 

ارسلان با اخم به حرکاتش خیره بود: تو باز دیوونه شدی؟

 

_آره.

 

یاسمین چنان هوار کشید که ارسلان با تمام ابهش جا خورد و صورتش باز شد. انگار دخترک تمام دردش را هوار کشید… محکم انگشتانش را به کف دستش فشرد که تا اشکش نچکد. داشت دیوانه میشد…

 

_برو بیرون نمیخوام ببینمت.

 

ارسلان عصبی صدایش را بالا برد: سر من داد نزن یاسمین.

 

_داد میزنم، میخوای چیکار کنی؟

 

ارسلان یک قدم جلو رفت که او دوباره فریاد زد: میخوای چیکار کنی دقیقا؟ منو بزنی؟ خب بیا بزن!

 

ارسلان درمانده سر جایش ایستاد و دست به کمر گرفت: دو دقیقه بشین باهم حرف بزنیم.

 

_نمیخوام برو بیرون!

 

ارسلان یک آن، طوری فریاد زد که دیوار های اتاق لرزید: میگم بشین‌.

 

یاسمین پوزخند زد و در اتاق را باز کرد تا بیرون برود که با فشار دست او عقب کشیده شد و وقتی در دوباره به چارچوب چسبید، ارسلان تنش را با دست و پایش قفل کرد.

 

یاسمین تقلا کرد: ولم کن ارسلان‌. مگه نمیگم بهم دست نزن؟

 

_تموم می‌کنی این وحشی بازیتو یا نه؟

 

_نه چون حالم ازت بهم میخوره نمی‌خوام بهم دست بزنی!

 

گفت… با تمام حرص و خشم و درد هایش، رک و راست حرفش را زد! وقتی او با مکث رهایش کرد، ته قلبش تیر کشید. اما بدون نگاه به او برای بار چندم تکرار کرد…

 

_برو بیرون!

 

مردمک های چشم ارسلان تیره تر از همیشه روی چهره ی او چرخید:

 

_ داری گند میزنی به این رابطه یاسمین تمومش کن بذار منم آدم بمونم.

 

یاسمین خندید. اگر نمی‌خندید، بی پروا میزد زیر گریه!

 

_اگه قراره این رابطه ی لعنتی جوری پیش بره که تو انقدر نامتعادل و بدبخت باشی و من و مثل عروسک تو دستات بچرخونی بذار گند بخوره توش. فدای سرم!

 

به خودش اشاره کرد و ادامه داد:

 

_آدمی که تهش رفتنیه خودش بیخود پاسوز این احساسات مسخره نمیکنه.

 

ارسلان سر کج کرد و خندید. رفتنی؟ دخترک چه رویاهای بزرگی داشت! باید اول رنگ مرگ را میدید تا رفتن از این خانه.

 

_خوش خیالی یاسمین خانم.

 

یاسمین داشت از بغض میترکید: تهش مرگه دیگه! من تو همین خونه میمیرم…

 

ارسلان چشمهایش را بست و وقتی سمت در رفت دخترک محکم گفت:

 

_دیگه هم بدون اجازه داخل اتاق من نمیای. من وسیله ی بازی تو نیستم.

 

 

 

نزدیک بود از پله ها سقوط کند که با دیدن آسو و جعبه توی دستش خودش را کنترل کرد. ایستاد و وقتی او بالا آمد با دیدنش جا خورد… هول کرد و زبانش لال ماند. در برابر این مرد و اخم های گره شده اش توان حرف زدن نداشت!

 

نگاه ارسلان روی جعبه چرخ خورد:

 

_میری پیش‌ یاسمین؟

 

_بـ… بله…

 

ارسلان نفس عمیقی کشید:

 

_حالش خوب نیست. یکم آرومش کن.

 

آسو با تعجب سر بالا آورد و ارسلان پیشانی اش را لمس کرد:

 

_تنهاش نذار لطفا… میترسم معده اش…

 

حرفش را خورد و قدمی عقب رفت. آسو با دیدن چهره ی کلافه اش سر تکان داد: چشم!

 

ارسلان با قدردانی نگاهش کرد و بعد پلک زد و داخل اتاقش رفت‌. یک امروز باید خودش را سرگرم میکرد تا یادآوری شب گذشته دیوانه اش نکند‌!

 

یاسمین تمام رفتارهایش را جور دیگری برداشت میکرد و هیچ توانی برایش نمانده بود تا آرامش کند. شاید کمی دوری برای جفتشان بهتر بود!

 

“””””””””””””””””

 

یاسمین سر فرو برده بود توی بالشت و با جان کندن داشت بغضش را مهار میکرد. اشکش میچکید اما قفسه ی سینه اش به طرز بدی میخواست با تکان های تندش تمام غمش را رها کند.

 

_یاسمین؟

 

بی هوا سر بلند کرد و آسو با دیدن صورت قرمز و لب های جمع شده اش، وا رفت.

 

_حالت خوبه؟

 

یاسمین بزور آب دهانش را قورت داد:

 

_میشه بری؟

 

آسو لب گزید و جعبه را گوشه ای رها کرد…

 

_میشه نرم و کنارت بمونم؟

 

یاسمین تکیه داد به تاج تخت و پاهایش را توی شکمش جمع کرد. الان فقط ارسلان را میخواست. نمیشد به خودش دروغ بگوید! نمیشد خواسته های دلش را سرکوب کند‌… هرچه میکرد پای قلبش گیر بود. پای خواستنش…!

 

آسو لبخندی زد و کنارش لب تخت نشست:

 

_ارسلان خان گفت بیام پیشت و حواسم باشه تا گریه نکنی!

 

یاسمین پوزخند زد و رو چرخاند: آخی…

 

_کلافه بود. گفت میترسه معده ات اذیت شه! بیام کنارت بمونم تا الکی حرص نخوری.

 

یاسمین از شدت بغض لب بهم فشرد. آسو دستش را گرفت و با لبخند حرف دلش را زد…

 

_اوایل که فهمیدم شما زن و شوهرین شک داشتم حسی بینتون باشه. همش میگفتم مگه میشه دختری مثل تو عاشق یه دیو بشه؟

 

« دوس دارین روزای یکشنبه ،سه شنبه ، پنج شنبه پارت بذارم؟؟؟ولی پارت ها کوتاه هستن

یا هفته ای ی بار  ؟؟؟»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

27 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یلدا
یلدا
1 سال قبل

امروز روز فرده ،پارت گذاری کنید لطفا

پری
پری
1 سال قبل

همون روزای فرد باشه بهتره

mehr58
mehr58
1 سال قبل

همون هفته ایی سه روز خوبه

Tamana
Tamana
1 سال قبل

ب نظر منم روزای فرد باشه🚶‍♀️درسته مثل دلارای میشه اما بهتره🚶‍♀️

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

همون هفته ای سه روز باشه لطفا من این رمان و دوست دارم .

setayesh
setayesh
1 سال قبل

سلاااااااامممم وای مرسی جون کندم تا این رمان اومد😂 نویسنده یکشنبه و سه شنبه و پنج شنبه بزار

Stcjbjfdchkbjfrxj
Stcjbjfdchkbjfrxj
1 سال قبل

روزای فرد لطفا ❤
مشکلی پیش اومده که مثل قبل پارت نمیذارید ؟

فاطمه
فاطمه
1 سال قبل

همون روزای فرد

یلدا
یلدا
1 سال قبل

سلام ،هفته ای سه روز از هفته‌ای یه بار بهتره

س ز
س ز
1 سال قبل

سلام
هرروز لطفاً

معتاد رمان
معتاد رمان
1 سال قبل

زود به زود بزار

...
...
1 سال قبل

روز های فرد لطفاً
ولی خواهشاً ول نکن رمانتو 🙏🙏🙏

دلوین
دلوین
1 سال قبل

همون روزای فرد بزار
بعدشم حالا مثلا پارتات خیلییی طولانیه که حالا بخوای کمشم کنی

اتاق فرمان
اتاق فرمان
1 سال قبل

نه جان مادرت همون روزای فرد بهتره

ℍ𝕖𝕒𝕣𝕥 𝕜𝕚𝕝𝕝𝕖𝕣
ℍ𝕖𝕒𝕣𝕥 𝕜𝕚𝕝𝕝𝕖𝕣
1 سال قبل

نه جان من هفته ای یک بار ما میمیریم همون یکشنبه سه شنبه و پنجشنبه باشه

Aida
Aida
1 سال قبل

چرا شما ها اینطوریین؟؟؟
تا رمان به نقطه های اوجش میرسه از هر روز پارت میشه هفته ای یه بار؟؟؟

پری
پری
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

حالا این نویسنده محححترم نمیشه اول رمانش و کامل بنویسه بعد تو سایت بزاره نه اینه تا یه صفحه از رمان و نوشت رو برگه سریع بیاد اینجا بزاره

فاطمه
فاطمه
پاسخ به  پری
1 سال قبل

عزیزم نویسنده اصن یکی دیگست
نویسنده اصلی رمان شخصی به نام مریم نیک فطرت هست

من این رمان رو یک سال پیش توی تلگرام پیدا کردم توی کانال اصلیش که مخصوص همین رمان بوده
ولی خوب از وقتی نت ها قطع شد من نتونستم برم توی تلگرام توی گوگل هم رمان رو سرچ کردم این سایت برام اومد
فکر میکنم که اینا هم همین مشکل رو پیدا کردن نمیتونن برن پارت هارو کپی کنن بزارن اینجا

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط فاطمه
Hani
Hani
پاسخ به  فاطمه
1 سال قبل

میشه لطفا ادرس کانال تلگرامشونو بدید ؟

Zahra
Zahra
1 سال قبل

وای هفته ای یبار ک فراموش میکنیم چی بود چی شد
کاش هر روز میدادی مثل قبل

F....
F....
1 سال قبل

وای نع هفته‌ای یبار نع

خیلی از رمانا بودن ک گفتیم هفته‌ای یبار شن ولی پارتشون طولانی شه بدتر شد ک بهتر نشد همینجوری خوبه لطفا همنیجوری ادامه بده

yegane
yegane
1 سال قبل

ب پارت های کم هم قانع هستیم

asma
asma
1 سال قبل

حرف اولت یکشنبه سه شنبه و پنجشنبه باشه

پریا
پریا
پاسخ به  asma
1 سال قبل

موافقم

دسته‌ها

27
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x