رمان گریز از تو پارت 140

5
(1)

 

 

 

 

قلب ارسلان تا گلویش بالا آمد. نمیدانست چه عکس العملی نشان دهد‌. شوکه نبود اما ته قلبش بی قرار بود! کاش توان داشت تا در آغوشش بگیرد…

 

یاسمین قدمی جلو رفت: حالا… بازم برم؟

 

وقتی ارسلان نگاهش کرد، قلبش خالی شد. چشمان عجیب او هزاران حس را فریاد میزد… ته خطوط عمیق و تیره ی نگاهش دلتنگی و شیفتگی عجیبی داشت قوت میگرفت. زنده میشد و مثل سیمرغ آتش می‌گرفت… شاید از خاکسترش آبی گرم میشد.

 

یاسمین ناامید از واکنش او، روی همان یک قدم عقب رفت. ارسلان سریع سرش را چرخاند و بهش خیره شد.

کاش زبانش باز میشد… اما جای هر حرفی بازوهایش را باز کرد و با سر اشاره کرد که دخترک جلو برود.

 

یاسمین با تعجب موهایش را از روی صورتش کنار زد. با مکث جلو رفت و کنار تختش ایستاد. باز هم منتظر بود تا زبان او تکان بخورد.

 

_نمیخوای چیزی بگی؟

 

ارسلان بی حرف دستش را گرفت و تن سبک او را روی تخت کشاند. با اینکه مریض بود اما باز هم قدرت داشت… یاسمین با تردید در یک وجبی تنش نشست و نگاه متعجب و ترسیده اش دل ارسلان را جمع کرد.

 

دست های پهلوی دخترک را محکم چنگ زد و تلاش کرد تا تکانی به خودش بدهد. کمر لامصبش درد میکرد و دکتر گفته بود بی هوا تکان نخورد.

یاسمین به سختی خودش را کنترل تا با فشار دست های او به سینه اش نچسبد…

 

_ارسلان؟

 

نفس عمیق و داغ او پوست صورتش را سوزاند. چشم بست و ارسلان آرام گفت:

 

_اشتباه کردی گفتی.

 

پلک های یاسمین پرید. ناباور نگاهش کرد: چی؟

 

ارسلان نیشخند زد‌. تن او را میان بازوهایش جا داد و همان یک وجب فاصله هم از بین رفت.  یاسمین سریع دست روی سینه ی او گذاشت تا جلوی بی تابی او را بگیرد. ارسلان اخم کرد و یاسمین جدی شد.

 

_ارسلان؟ این حرفت الان یعنی چی؟

 

_دستتو بردار تا بهت بگم.

 

_برنمیدارم. نمیذارم با قدرت خودت خفه ام کنی… حرف دلتو بزن.

 

ارسلان‌ بدون هیچ انعطاف و نرمشی پشت گردنش را گرفت که دخترک شوکه شد.

 

_اشتباه کردی یاسمین چون من تا ته دنیا دیگه ولت نمیکنم.

 

 

 

نگاه یاسمین نرم شد. دلش هم… گرما و عطش چشمان ارسلان مثل آهنربا جذبش کرد که دست هایش را برداشت و خودش را به آغوش او سپرد. شاید ته دنیا برایش همین آغوش امن و گرم بود! آغوشی که چندین بار از بدبختی و مرگ نجاتش داد و حالا مأمنی بود برای قلب کوچکش…

 

ارسلان سر دخترک را به سینه اش چسباند و لب گذاشت روی موهای خوش رنگ و خوش عطرش!

حسی توی دلش بود که می‌توانست باهاش پرواز کند. حسی که اگر روی پا بود و توان داشت، به این آغوش بسنده نمیکرد… اسیر میکرد تن ظریفش را…!

 

یاسمین خوشحال بود اما بغضی بیخ گلویش آزارش میداد‌. نفسش بند آمد از اعتراف نصفه و نیمه و مالکانه ی مردی که تا خودش نمیخواست، به هیچ صراطی مستقیم نمیشد.

یک دست ارسلان نوازش وار روی گودی کمرش حرکت کرد و دست دیگرش پشت گردنش را فشرد. انگار میخواست با قدرت دست هایش، حسش را به او منتقل کند.

 

یاسمین از سکوت ادامه دار او بی طاقت شد. سر بالا گرفت و نگاهش کرد…

 

_ارسلان؟

 

نگاه ارسلان بی پروا چرخید توی صورتش و آرام موهای او را از جلوی چشمانش کنار زد. رنگ چشمهایش در هیچ شرایطی برایش تکراری نمیشد.

 

_بازم نمیخوای چیزی بگی؟

 

ته گلوی ارسلان خش برداشت: چی مثلا؟

 

_خودت نمیدونی؟

 

_نه!

 

یاسمین لبش زیر دندانش کشید و نگاه از او گرفت. محال بود او به همین سادگی اعتراف کند! جانش را می‌گرفت اما دهان باز نمیکرد به گفتن یک جمله ی زیبا!

 

ارسلان چانه اش را گرفت و سرش را سمت خود چرخاند. بی تاب چشیدن طعم لب هایش بود. هر چه می‌گذشت بی قرار تر میشد!

 

_همه چی و نباید گفت یاسمین خانم.

 

_همیشه هم نباید انقدر غد و مغرور بود اقا ارسلان. الان من دلم به این قلدر بازیات خوش کنم؟

 

ارسلان سر تکان داد: اره. باید خوش کنی! چون من مدلم همینه…

 

_مدل من انقدر خشن نیست.

 

ارسلان رک و راست حرفش را زد: از من بیشتر از این نباید توقع داشته باشی. اگه بخوای انتظار زیادی داشته باشی خودت اذیت میشی.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 3.5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

18 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tamana
Tamana
1 سال قبل

ای بابا 😐عجب آدم سرسختیه🙄

Mobina Moradi
Mobina Moradi
1 سال قبل

🥺 🥺 🥺 🥺

Mobina Moradi
Mobina Moradi
1 سال قبل

زود به زودبذارید

Mobina Moradi
Mobina Moradi
1 سال قبل

توروخدازود به زود بذارید🥺🥺🥺

P:z
P:z
1 سال قبل

😍 😍

Yas
Yas
1 سال قبل

بزنم این ارسلانو به چهار قسمت مساوی تقسیم کنماا
عهههه آدمو جوون مرگ میکنه خو بی ادب توهم بوگو دوسش داری دیگه

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  Yas
1 سال قبل

بزن یاسی جون
اگه کمک خواستی فقط کافیه یه چراغی ی بوقی بزنی تا بیام

Yas
Yas
پاسخ به  Ebrahim Talbi
1 سال قبل

بیا فدات آب دستته بزار زمین بیا کمک این خیلیی قدش بلنده نمیتونم سرش رو بزنم

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  Yas
1 سال قبل

اومدم ولی اگه کم اوردم جررر دادنش با خودت 😁

Yas
Yas
پاسخ به  Ebrahim Talbi
1 سال قبل

باشههه 😂
موهاشو میکشم😂

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  Yas
1 سال قبل

کمکت

Yas
Yas
پاسخ به  Ebrahim Talbi
1 سال قبل

بریم خواهر دوتایی راحت تر میتونیم تقسیمش کنیم

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  Yas
1 سال قبل

🤣 🤣 🤣

آیلین
آیلین
پاسخ به  Yas
1 سال قبل

اروم باش یاس ب اعصابت مثلث باش واست خوب نیستا😂😂

Yas
Yas
پاسخ به  آیلین
1 سال قبل

مگه میزارن آخههههه
مردک گولاخ عههه از بسکه سر این حرص خوردم منتظرم علی بیاد سرش خراب شم

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  Yas
1 سال قبل

دمت گرم با اون علی آقات

Yas
Yas
پاسخ به  Ebrahim Talbi
1 سال قبل

😐 😐 😐 رو سر علی خراب شم؟؟
گناه داشت شوخرم رو سرش خراب نشدم 😂
میخواستم دق دلی رمان رو روسر علی خراب کنم😂
دستم که به ارسلان نمیرسه میخواستم علی رو به چهار قسمت مساوی تقسیم کنم

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
پاسخ به  آیلین
1 سال قبل

چررا ناباشه برااش
آخه عشقم

دسته‌ها

18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x