رمان گریز از تو پارت 149

4
(3)

 

 

 

آرام وارد اتاق شد و وقتی دید او بیدار است، لبخند مضحکی زد.

 

_خوبی ارسلان خان؟

 

_خوب واسه خودت معرکه گرفتیا. راست راست تو خونه میچرخی و خوش میگذرونی.

 

یاسمین دستش را تکان داد:

 

_اووف دیگه نگو… مخصوصا وقتی بهت میگن جادوگر.

 

ارسلان با تفریح نگاهش کرد:

 

_کی بهت گفته جادوگر؟

 

_خواهر شوهرم متین… با زبون بی زبونی گفت تو بیچاره آقارو جادو کردی.

 

ارسلان سرش را جهت مخالف او چرخاند تا خنده اش نمایان نشود. یاسمین لرزیدن سینه اش را که دید با حرص دست به کمر گرفت و جلو رفت…

 

_میخندی ارسلان‌؟

 

_من؟ نه!

 

_من جادوت کردم ارسلان؟

 

ابروهای ارسلان بالا رفت. جادو؟ دخترک بیشتر شبیه فرشته ای بود که داشت با قدرتش سیاهی های این خانه را پاک میکرد… جادو کردن او که چیزی نبود! کاش بیشتر جادو میشد!

یاسمین هنوز با عصبانیت نگاهش میکرد که او اشاره کرد کنارش بنشیند.

 

_نمیخوام، نمیام.

 

_حالا ناراحت نشو خانم جادوگر.

 

یاسمین بی هوا جیغی کشید و بالشتک کوچکی را برداشت تا به سر او بکوبد که ارسلان مچ دستش را گرفت و سمت خود کشید. یاسمین خودش را کنترل کرد تا روی او نیفتد. میترسید این آغوش ها به زخمش آسیب بزند… کنارش نشست و با اخمی با مزه به لبخند او نگاه کرد.

 

_خوشت اومد بهم گفتن جادوگر؟ من جادوگرم ارسلان؟

 

ارسلان با لبخند پررنگی موهای او را پشت گوشش فرستاد.

 

_ولی جادوگر خوشگلی هستیا!

 

اخم های یاسمین با مکث باز شد: من جادوت کردم؟

 

نگاه ارسلان توی صورتش دو دو زد: نکردی؟

 

_عه! لابد این بلاهایی که سرت اومده همش تقصیر منه.

 

_صد در صد!

 

یاسمین نامش را صدا زد که ارسلان گونه اش را میان انگشتانش کشید.

 

_اگه جادوم نمیکردی که الان جلوم ننشسته بودی و من واسه بوسیدنت اینجوری لَه لَه نمیزدم.

 

 

 

یاسمین با تعجب سرش را عقب برد. پلکی زد و خجالت زده نگاه ازش دزدید:

 

_دیوونه!

 

نفس هایش سنگین شده بود که دست او پشت کتفش نشست و سمت خود کشاندش. یاسمین بی حرف توی آغوشش جای گرفت و متوجه ی درهم رفتن چهره اش از درد شد.

 

_آخرش کار دست خودت میدی ارسلان.

 

ارسلان نامحسوس عطر موهایش را نفس کشید:

 

_چرا؟ چون بغلت میکنم؟

 

یاسمین سر روی بازویش گذاشته و انگار به کوه تکیه کرده بود! همانقدر محکم‌… همان اندازه امن و قدرتمند!

 

با انگشتش روی تیشرت خاکستری او خط های فرضی کشید و لبخند زد‌. ترجیح داد بحث را عوض کند…

 

_جدا از همه ی اینا من واقعا از اینکه نمیتونی به کسی مشت و لگد بزنی راضیم.

 

ارسلان سکوت کرد‌. یاسمین کف دستش را روی سینه ی او ثابت نگه داشت و کمی سرش را بالا گرفت تا چهره اش را ببیند.

 

_بدجنس نیستما. اتفاقا خیلی ناراحتم که نمیتونی راه بری ولی از اینکه فعلا کسی و نمیزنی و نمیترکونی خوشحالم.

 

ارسلان با انگشت به پیشانی اش کوبید: بالاخره که چی؟

 

یاسمین پشت چشمی نازک کرد:

 

_فعلا یه مدت استراحت کنی نمیمیری.

 

_کار و زندگی من همینه یاسمین‌. نمیتونم ولش کنم!

 

قلب یاسمین گرفت. لب هایش چفت هم ماند و نفس سختی کشید… هنوز به چشم هایش خیره بود که ارسلان سرش را پایین کشید و آرام بوسیدش.

 

قلبش داشت از این فاصله ی بی معنی خرد میشد. انگار به جای تیر به جانش تبر خورده بوده! مثل تشنه ای میدوید سمت سراب و بعد حیران میماند و تشنه تر میشد. حکایت عطر تن دخترک هم همان آبی بود که هر چه سمتش میدوید ازش میگریخت… جان به سر میشد و این بوسه ها تشنه ترش میکرد. شاید اگر همان شب تصاحبش کرده بود…

 

چشمان یاسمین برق میزد! نم اشک بود یا برق بی قراری؟! هر چه بود هیزم ریخت به آتش تن او و بی تاب ترش کرد. بوسه اش اینبار روی موهایش نشست که تقه ای به در خورد و یاسمین تکانی خورد. ارسلان کلافه نفسش را بیرون فرستاد…

 

_متین جدیدا تو این خونه نقش کلاغ و پیدا کرده.

 

همزمان صدای متین را شنیدند:

 

_آقا شرمندم. یه اتفاقی افتاده…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 5 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tamana
Tamana
1 سال قبل

خداروشکر امروز گذاشتین👌🏻

Mobina Moradi
Mobina Moradi
1 سال قبل

یه پارت دیگهههههه🙏🙏🙏🙏🙏🥺🥺

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x