رمان گلادیاتور پارت 103

2.5
(2)

 

ابروان یزدان نامحسوس لرزشی پیدا کرد ……………. هرچند سعی نمود بی تفاوت ترین حالت صورت و چهره را به خود بگیرد .

ـ گندم ؟ گندم چی ؟

ـ دارن می یارنش سمت ما .

یزدان انگار که برق دویست و بیست ولت به او وصل کرده باشند ، سرش یک ضرب سمت جایی که چشمان جلال به آن سمت خیره شده بود چرخید ……….. امکان نداشت . حتما جلال اشتباه کرده بود ………… حتما جلال دختر دیگری را با گندمِ او اشتباه گرفته بود . او به گندم هشدار داده بود که به هیچ وجه از اطاقش خارج نشود ………. امکان نداشت گندم هشدارش را نادیده گرفته باشد و دست به احمقانه ترین کار عمرش بزند .

اما خیلی زمان نبرد که از لا به لای جمعیتی که در آن چشم می چرخاند ، توانست گندم را در حالی که بازویش در دست یکی از نگهبانان فرهاد بود و به سمتش کشیده می شد ، ببیند .

برای یک آن مغزش آنچنان از کار افتاد که انگار هرگز چیزی در آن وجود نداشت ، تنها با چشمانی گشاد شده و نفسی خرناس مانند به گندمی که با ترس نگاهش می کرد ، نگاه کرد .

مرد گندم را همانطور کشان کشان همچون عروسکی پوشالی به سمت جایگاه مخصوص فرهاد و او کشاند .

فرهاد با دیدن گندم و تیپ متفاوت با تمام مهمانان حاضر در این مهمانی ، جام لب زده اش را پایین آورد و با ابروانی بالا رفته نگاهش را روی سرتا پای گندم و در انتها چشمان ترسیده و لرزانش نشاند .

این دختر نگفته هم خودش را معرفی می کرد …………. این موهای روشن و اندک حالت دار ، و یا این چشمان درشت عسلی رنگ ، نمی توانست به کسی جز دختری گندم نام ، متعلق باشد ……… گندمی که به گفته جاسوسش ، معشوقه کم سن و سال اما زیبای یزدان بود .

فرهاد بدون اینکه نگاهش را از چشمان شهلا و پر تب و تاب گندم بگیرد ، سرش را سمت یزدانی که در آغوشش دختری با پیراهنی بسیار کوتاه و باز ، لم داده بود ، خم کرد :

ـ معرفی نمی کنی یزدان ؟

یزدان با خشم و عصبانیتی بی مثال که ترس بر دل گندم می انداخت به گندم نگاه کرد . گندم با این نافرمانی بی جایش ، بی شک خودش را در بد دردسری انداخته بود …………. در این شکی نبود .

یزدان نگاهش را از گندم گرفت و سمت فرهاد و آن لبخند موزیانه نشسته بر یک گوشه لبش ، چرخاند و دندان هایش را بر هم فشرد ……………. اگر جایش بود ، گندم را بخاطر این نافرمانی احمقانه اش ، یک تنبیه درست و حسابی مهمان می کرد ………… مطمئن بود این افتضاح از سمت گندم اتفاق افتاده است .

اطمینان داشت گندم خودش از اطاقش خارج شده و پا به مهمانی پایین گذاشته . هیچ کدام از افراد فرهاد و یا دیگر مهمان ها حق ورود به طبقه دوم خانه را نداشتند .

ـ کی رو ؟

فرهاد با همان لبخند موزیانه بر گوشه لبش ، با ابرو به گندم که حالا مقابلشان ایستاده بود ، اشاره کرد و جام شرابش را باز بالا برد و جرعه دیگری از شراب خنکش نوشید .

ـ این لعبت ناز و ……. . تا حالا ندیده بودمش . حتما باید از افراد نزدیک به تو باشه ، که با این لباسای راحتی تو این خونه می چرخه .

ـ دوست دختر جدیدمه .

ابروان فرهاد با تمسخر بالا رفت .

ـ واقعا ؟ پس اینی که تو بغلت گرفتی و سر شب به عنوان معشوقه جدیدت معرفیش کردی کیه ؟ نکنه خالی بستی پسر ؟ ترسیدی چشم ما به جمال این حوری خوشگلت روشن بشه ؟ آره ؟

یزدان دندان بر هم فشرد و سعی کرد از بهم پیچیدن ابروانش درهم خودداری کند …………… اگر عصبانیتش را نشان می داد ، اگر رفتاری متفاوت از همیشه نشان می داد ، مطمئنا فرهاد را نسبت به گندم حساس می کرد و او به هیچ عنوان چنین چیزی را نمی خواست . اجازه نمی داد روزی گندم به عنوان اهرم فشاری بر روی او استفاده شود …………. در دنیای که او در آن سلطنت می کرد ، تنها چیزی که معنا و مفهمومی نداشت ، غیرت بود و مردانگی .

با بدبختی رگ غیرتی که داشت بالا می آمد و آماده خودی نشان دادن می شد را خواباند و تکیه به پشتی مبل داد و با بی تفاوت ترین لحنی که در آن موقع از خودش سراغ داشت ، گفت :

ـ دخترا بی ارزش ترین موجود تو زندگی من هستن . این و دیگه همه عالم و آدم می دونن …………… چی باعث شده که فکر کنی من این دختر و تو پستو قایم کردم تا چشم کسی بهش نیفته ؟

فرهاد نگاهش را سمت چشمان بی تفاوت و یخی یزدان گرداند …………. دنبال یک نشانه بود . یک نقطه ضعف که بتواند از طریق آن این مرد را به بند بکشد و تحت سیطره خودش در بیاورد .

ـ پس چرا با خودت نیاوردیش پایین ؟

یزدان در حالی که خون خونش را می خورد ، دست از دور کمر دخترِ در آغوشش باز کرد و با هول کوچکی که به کمر او داد ، نشان داد فرصت ماندن در آغوشش به اتمام رسیده و بهتر است زحمت را کم کند .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
IMG 20240402 203051 577

دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند 4.8 (12)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🙃من
🙃من
1 سال قبل

حسودارووو 😂  😂  😂 

mehr58
mehr58
1 سال قبل

وای یزدان چه گیری افتاده

P:z
P:z
1 سال قبل

چقدرررررر چرت و کوتاههه
چشمان عسلی
لعبت ناز
زهر ماااااار
بره بمیره
خاک تو سرش چقدررر کم عقله این دختره

عسل❤💜
عسل❤💜
1 سال قبل

چشمان عسلی،چشمان تبدار،موهای روشن خوشحالت،لعبت،خوشگل.بابا بسه دیگه اههههه

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x