رمان گلادیاتور پارت 105

1
(1)

 

درست بود که یزدان گفته بود اثری از آثار غیرت در وجودش پیدا نیست ، اما این چیزی بود که تنها به فرهاد گفته بود …………… وگرنه در دلش خبرهای دیگر بود .

معنای جمله آخر فرهاد را خوب می فهمید و همین باعث می شد تا آتش خشم و غیرتش لحظه به لحظه شعله ور تر شود و زبانه های آتشش ، بالا و بالاتر برود ………….. آنچنان که دلش می خواست ، بی خیال این نقاب ظاهر سازی مسخره نشانده بر روی صورتش و حتی این مهمانی و مهمانانش و یا هر خطری که ممکن بود بابت این رفتار ، کار و فعالیتش را تحت شعاع قرار دهد ، شود و گردن این پیر لاشخور هوسباز را بشکند و سر از تنش جدا کند و جلوی سگان بسته شده در باغ بی اندازد .

اما با هزار بدبختی و زحمت بر اعصابش مسلط شد ……….. هر اقدام ناسنجیده و یا هر عمل بی خردانه ای ، می توانست علاوه بر کار و فعالیتش ، جان گندم را هم به بازی بگیرد .

ـ اینجا همه می دونن هر آدمی برای من یه تاریخ انقضا داره .

ـ منم می دونم . حالا تاریخ انقضای این یکی کی هست ؟

و نگاهش را از چشمان یخ زده یزان گرفت و سمت چشمان ترسیده گندمی که خودش را در آغوش یزدان جمع نموده بود ، کشاند و در حالی که خیره در نگاه ترسیده او بود ، ادامه داد :

ـ قولش و به کسی نده ……… استفادت و که ازش کردی و خسته شدی یا خواستی ردش کنی ، من و خبر کن . یکی رو می فرستمش دنبالش …………… بدم نمی یاد که این حوری و پری چند وقتی هم سوگلی من باشه .

یزدان با همان خشمی که حس می کرد اندک اندک دارد افسار پاره می کند و این پوسته بی تفاوتی که با هزار بدبختی دور خودش کشیده بود را می شکافد و بیرون می زند ، در چشمان فرهاد خیره شد ………… حس می کرد تسلط بر خشمش ، لحظه به لحظه سخت و سخت تر از قبل می شود .

ـ من عادت ندارم تا وقتی دختری تو خونم هست ، به تاریخ انقضاش فکر کنم .

فرهاد خواست حرفی بزند که یکی از محافظان مخصوصش نزدیکش شد و با زبان ایتالیایی که یزدان چیزی از آن متوجه نمی شد ، با او حرف زد و موضوعی را به گوشش رساند ………… فرهاد سری به معنای تایید برای مرد تکان داد :

ـ خیله خب فهمیدم می تونی بری .

با تکان تکان های ریزی که دختر نشسته در کنار فرهاد ، با موزیک به تنش می داد ، نگاه فرهاد را سمت خودش کشید و لبخند دختر از نگاه او بازتر از قبل شد و به تکان تکان هایش ادامه داد .

ـ می بینم اینجا یه موش کوچولو دیگه طاقت نشستن نداره ………….. ببینم دلت می خواد بریم وسط یه دلی از عزا دربیاری ؟

دختر با لحن کشداری که کاملا مشهود بود تحت تاثیر مصرف مشروبات الکلی قرار گرفته ، خودش را بیشتر از قبل به فرهاد چسباند و صورتش را در فاصله چند سانتی از صورت او قرار داد و چشمانش را در چشمان هوشیار فرهاد چرخاند :

ـ اگه بریم که عالی میشه فرهاد خان …………. از وقتی اومدیم شما اینجا نشستی با یزدان خان صحبت می کنی . باز یزدان خان با پارتنر قبلیشون اون وسط یه چرخی زدن ، ما از همون اول اینجا نشستیم .

فرهاد خنده ای کرد و دستش را دور کمر دختر پیچاند و او را به خودش فشرد و در همان حالی که نگاهش را میان لبان برجسته دختر و چشمان مست و براقش می چرخاند گفت :

ـ اوه . چقدر دلت پر بود دختر ………… گفتی چند سالته ؟

ـ بیست و سه .

گندم با حس و حال بدی به دختر در بغل فرهاد نگاه کرد ………….. لحظه به لحظه بیشتر از قبل به حرف یزدان پی می برد ………… فرهاد چیزی جز یه شیاد شیطان صفت نبود ……………. دختر در بغل فرهاد ، علناً جای نوه او قرار می گرفت . دختری که شاید تنها چهار سال از او بزرگ تر بود .

ـ چه عالی ……….. پس بلند شو بریم اون وسط ببینم چی تو چنته داری دختر جون .

با بلند شدن فرهاد به همراه دختر کناری اش ، از کنارشان و پیوستنشان به جمع زیاد رقصندگان میان پیست ، یزدان که سر تا پا آتش و خشم بود ، دست از دور کمر گندم کشید و از جا بلند شد و مچ دست سالم او را گرفت و با ضربی که عصبانیت به خوبی از آن مشخص بود ، او را هم از روی مبل بلند کرد و به دنبال خودش کشید .

گندم ترسیده و مضطرب با قدم هایی که شباهت زیادی به دویدن داشت ، در حالی به دنبال او کشیده می شد که نه اعتراضی می کرد و نه حرفی به میان می آورد …………. خودش بهتر از هر کسی می دانست ، چه اشتباه بزرگی مرتکب شده .

با بالا رفتن از پله ها ، گندم فهمید که مقصدشان احتمالاً یا به سمت اطاق خودش است یا به سمت اطاق او ……….. برایش دیگر مهم نبود که به کجا می روند .

همین که دیگر در این جشن حضور نداشت ، برایش کفایت می کرد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

کاش بزنه لهش کنه دلم خنک شه از فوضول بودنش😐

علوی
علوی
1 سال قبل

تو مستراح بالا حبسش کن تا یاد بگیره دیگه بی‌موقع تو اعصاب مردم پی‌پی نکنه!

fati
fati
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

😐

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط fati
mehr58
mehr58
1 سال قبل

واویلا حالا چکار کنه؟؟؟؟

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x