رمان گلادیاتور پارت 120

2
(1)

 

گندم هم به زمین بدون فرش پیش رویش نگاه کرد و معترضانه گفت :

ـ تو که برای اطاقت همه چی در نظر گرفتی ، چرا لااقل یه تکه فرش کوچولو تو اطاقت نذاشتی ؟

و نگاهش را دور تا دور اطاق چرخاند و عاقبت روی تخت بزرگ یزدان نشست . خودش را تکان تکانی داد تا از آغوش او خارج شود ……… با شل شدن حلقه دست یزدان از دور کمرش ، به سمت تخت او راه افتاد و با هِنی ، پتوی بزرگ سفید روی تختش را بلند کرد و ادامه داد :

ـ اصلا میشه همین پتوی روی تختت و برداشت و روی زمین پهن کرد ………….. تو هم می تونی روش دراز بکشی .

یزدان اندک ابرویی درهم کشید :

ـ من شبا اون و روی خودم می کشم گندم .

ـ زمین اطاقت انقدر تمیزه که من می تونم عکس خودم و داخلش ببینم ……… مطمئن باش پتوت کثیف نمیشه .

و پتو را کامل کف زمین پهن کرد و با چشمانی چراغانی و لبخندی پت و پهن با ابرو به یزدان اشاره کرد تا روی پتو دراز بکشد تا او کارش را شروع کند .

ـ حالا می تونی اینجا دراز بکشی ……… بخواب .

یزدان با همان ابروان بالا رفته و لبخند منظور دار یک طرفه اش ، دست به کمر گرفت و از بالای طاق چشمانش نگاهی به گندم و لحن دستوری او برای خوابیدنش ، انداخت ………… در این چند سال ، کم پارتنر نداشت ، کم معشوقه میان دست و بالش نچرخیده بود ، کم به صغیر و کبیرشان دستور نداده بود ……… اما حالا گندمی که حتی از کم سن و سال ترین پارتنرش هم کوچک تر بود ، به او دستور خوابیدن می داد .

گندم هم ابرویی برای او بالا انداخت و نگاه مستقیم و درخشان شده و براقش را از چشمان او نگرفت :

ـ استخاره می کنی ؟ ……….. نکنه دیگه مشت و مالام و دوست نداری ……… قبلا که حتی برای یه لگد مالی ساده ، بهم رشوه هم می دادی .

ـ از دست تو گندم .

و کفش در پایش را درآرود و خودش را دمر و رو به شکم روی زمین انداخت و صورتش را یک طرفه روی پتو گذاشت ……….. گندم برای چک کردن بسته بودن در اطاق او ، به سمت در راه افتاد که یزدان با حس دور شدن او سرش را از روی پتو بلند کرد و نگاهش نمود .

ـ کجا ؟ مگه پهن نکردی تا ماساژم بدی ؟؟؟

گندم همانطور که به سمت در اطاق او می رفت جوابش را داد :

ـ نمی خوام برم اطاق خودم ………… می خوام در اطاقت و چک کنم ببینم بسته است یا نه . نمی خوام یکی دیگه هم مثل خودم یکدفعه ای وسط اطاق پیداش بشه .

ـ هیچ کس غیر از توی کله شق جرات وارد شدن اون مدلی به اطاقم و نداره ………….. چون می دونن عاقبت این کارشون چی میشه . حالا هم بیا جلو .

گندم از میانه راه ، برگشت و به سمتش راه افتاد و صندل های در پایش را درآورد و یک پایش را روی کتف پهن و همچون سنگ او گذاشت و بالا رفت و صدای اوف یزدان را درآورد .

ـ خیلی سنگین تر از قبلت شدی گندم .

گندم که روی کمر او ایستاده بود و این پا و آن پا می کرد ، نگاهی به نیم رخ صورت او که حالا روی پتو قرار گرفته بود ، انداخت :

ـ خب معلومه ………. شاید اون موقع که هفت هشت سالم بود ، وزنم بیشتر از سی و یکی دو کیلو نبود ………. اما الان فکر کنم راحت پنجاه و هفت ، پنجاه و هشت کیلویی باشم .

یزدان دستانش را به دو طرف باز نموده بود و صدای ناله های از سر لذتش ، از له شدن عضلات سر کتف و شانه هایش بر زیر پاهای گندم ، بالا رفته بود ………. حس می کرد هر لگد گندم ، خستگی چندیدن ساله مانده در تنش را درمی آورد .

ـ آخ گندم ، تو کجا بودی این همه سال ……….. بیا سر شونه هام ………… آخ لعنتی ، تو عالی هستی ……….. انگار هر لگدت خستگی چندین ساله تو تنم و یه ذره یه ذره از تنم خارج می کنه .

جلال که به همراه نامه ای ، مجددا راه اطاق یزدان را در پیش گرفته بود ، با رسیدن به پشت در اطاق یزدان و صدای شنیدن ناله های او ، دستش که برای زدن ضربه ای به سمت در رفته بود ، در هوا متوقف شد و ابروانش بالا رفت و لبخند یک طرفه ای گوشه لبش نشست …………. صداهایی که از داخل اطاق به گوشش می رسید ، او را به اشتباه انداخته بود .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
black girl
black girl
1 سال قبل

والا منم دیالوگاش ب اشتباه انداخت😐😂💔:/

بی نام
بی نام
1 سال قبل

چرا گندم حالا لگد میزنه. مگه ماساژش چطوری که لگد پیزنه

بهار
بهار
1 سال قبل

صداهای‌که‌ازداخل‌اتاق‌به‌گوشش‌می رسیداورابه‌اشتباه‌انداخته‌بود😶خط‌اخراین‌پارت‌قشنگ‌حالموجااورد😂

صغرا دختر اصغر
صغرا دختر اصغر
1 سال قبل

جلال هر صدايي كه اون صدا نيست 🤣 🤣 🤣 🤣 🤣 🤣

jennie blink
jennie blink
1 سال قبل

آقا این جلال چقدر منحرفه😐

mehr58
mehr58
1 سال قبل

جلال خوش خیال 😉 

S.Sh
S.Sh
1 سال قبل

فقط تفکرات جلال در رابطه با صدای یزدان😂😂😂

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x