رمان گلادیاتور پارت 126

3
(1)

 

 

 

نگاه حمیرا ریز بینانه تر شد ……….. هیچ کس در این عمارت مجلل و اَعیانی عادت به خوردن نان و پنیر نداشت .

 

 

 

ـ پس اگه برای خودت نمی خوای ، برای کی می خوای ببری ؟

 

 

 

ـ یزدان .

 

 

 

ابروان حمیرا اندکی درهم فرو رفت :

 

 

 

ـ یزدان خان ؟ …….. دیوونه شدی یا عقل از سرت پریده دختر ؟ ………. می خوای برای یزدان خان نون و پنیر ببری ؟

 

 

 

گندم هم به تبع با دیدن نگاه پر تمسخر دختران حاضر در آشپزخانه و بدتر از همه نگاه حمیرا ، ابروانش را درهم فرستاد …….. دلیل این نگاه متعجب و گاهاً تمسخر برانگیز آنها را نمی فهمید ……….. او بیشتر عمرش را با نان و پنیر سر کرده بود و شکمش را با آن سیر نموده بود .

 

 

 

ـ نون و پنیر مگه چیه ؟

 

 

 

حمیرا نزدیک ترش رفت و در فاصله یک متری او ایستاد :

 

 

 

ـ من موندم انگیزه آقا از نگه داشتن توی بی سیاست کنار خودش که از ساده ترین چیزها هم بی بهره ای ، چیه ………… تویی که حتی از ابتدایی ترین رسم و رسومات و آداب این جماعت خبری نداری ……….. من نمی دونم تو چطوری بزرگ شدی یا چطوری زندگی کردی . نمی دونم وقتی گرسنت میشده چطوری خودت و سیر می کردی ، اما غذاهای آقا حتی عصرونه و میان وعده هاش ، ترتیبای خاص خودشون و دارن ………… آقا غیر از صبحانه ، تو هیچ وعده دیگه ای نون و پنیر نمی خورن .

 

 

 

گندم با حالی خراب در چشمان حمیرایی که در حضور تمام خدمتکاران درون آشپزخانه این حرف ها را به او زده بود ، نگاه کرد ………… تحقیرش کرده بود . غیر مستقیم وضع بد زندگی اش را در صورتش کوبیده بود ……….. او را تا حد یک ابله که انگار هیچ چیز نمی فهمید پایین آورده بود .

 

 

 

چیزی در گلویش موج زد ………. چیزی که همچون قیر داغ گلویش را می سوزاند و جگرش را خون کرد ……… اگر چند ماه پیش بود ، به اجبار سکوت می کرد و از کنار تیکه و کنایه ها رد می شد ………….. اما وضع الانش فرق کرده بود . الان کوهی به استواری یزدان پشت سر خود داشت ………. یزدانی که حتی اجازه نمی داد خاری در دستش فرو رود ……… یزدانی که به شدت رویش حساس بود ……. یزدانی که چندین دفعه در گوشش خوانده بود تنها عضو باقی مانده خانواده اش است .

 

 

 

 

ـ فکر نمی کنم یه نون و پنیر انقدر چیز خاصی باشه که بخواد رسم و رسومات این عمارت و بهم بریزه ……….. در ضمن اینکه هر فردی چطوری رشد کرده و بزرگ شده ، برای خودش محترمه …….. و کسی حق نداره اون و مورد تمسخر قرار بده .

 

 

 

و در حالی که سلول به سلول تنش از حرص ، از نگاه های خیره افراد حاضر در آشپزخانه به لرز افتاده بود ، از کنار حمیرا گذشت و وارد آشپزخانه شد …………. او یزدان را بهتر از تمام افراد پر مدعای درون این آشپزخانه می شناخت .

 

 

 

گندم بی توجه به بقیه دو پیش دستی از آبچکون برداشت و روی میز بلند و طویل در آشپزخانه گذاشت و با همان نگاه به اخم نشسته نگاهی به دختری که مقابل در یخچال ایستاده بود انداخت و آرام گفت :

 

 

 

ـ برو کنار .

 

 

 

دختر نگاهی به حمیرا انداخت و حمیرا به آرامی سر تکان داد :

 

 

 

ـ برید کنار ، بذارید هرچیزی که می خواد برداره .

 

 

 

دختر کنار رفت و گندم در یخچال را باز کرد و پنیر و خیار و گوجه را بیرون کشید و درون پیش دستی ها گذاشت و نگاهش را دور تا دور آشپزخانه گرداند و با افتادن چشمانش به سینی بزرگ استیلی ما بین دیوار و کابینت ، آن را بیرون کشید و پیش دستی ها و ظرف پنیر را درون آن گذاشت و نگاهش را سمت حمیرا برگرداند .

 

 

 

ـ نون هم می خوام .

 

 

 

اینبار حمیرا خودش سمت فریزر حرکت کرد و بسته های نان بربری را بیرون آورد و دو تکه نان درون ماکروویو گذاشت .

 

 

 

ـ یک دقیقه صبر کنی این نونا گرم میشن .

 

 

 

بعد از یک دقیقه ، حمیرا نان را از درون ماکروویو بیرون کشید و آن راهم درون سینی ای که گندم در دست گرفته بود گذاشت :

 

 

 

ـ خیلی مونده تا بزرگ بشی ……… خیلی مونده تا عاقل بشی و بفهمی یزدان خان واقعا چی می خواد و به چه چیزی احتیاج داره ………. تو برای یزدان خان خیلی بچه و ساده ای .

 

 

 

گندم حرصی در حالی که سینه اش مشهودانه از حرص بالا و پایین می رفت و دندان هایش را بر روی هم می سایید ، سینی به دست از کنار حمیرا گذشت و به سمت پله ها راه افتاد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 2.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 3.5 (6)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علوی
علوی
1 سال قبل

حمیرا تو این خونه بوده که یزدان اومده، روز اول که اومد پیش تورج حمیرا بود. پس می‌دونه بچه یا پسرخونده تورج نیست و از اول خلقت یزدان خان، یزدان خان، خان تشریف نداشته و گاهی غذای آدمیزاد می‌خورده.
حالا اگه فردا روزی خواستند ارده عسل یا ارده شیره یا کاهو سکنجبین یا باقلا با نعنا داغ بخورن این حمیرا خودکشی می‌کنه  😂  😂  😂 

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط علوی
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

چقد من از این حمیرا بدم میاد😐

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x