رمان گلادیاتور پارت 129

3.3
(3)

گندم با لبخندی عمیق تر شده نسبت به ثانیه های قبل ، دست جلو برد و لقمه را از دست او گرفت و گازی به آن زد …………. گشنه اش نبود و ناهارش را پر و پیمان خورده بود ……… اما این لقمه او را به زمانی برد که یک دختر پنج شش ساله با صورتی سیاه و کثیفی بیش نبود ……….. زمانی که یزدان او را در آغوش می کشید و به آشپزخانه می برد و روی کابینت های زرد رنگِ زنگ زده زوار دررفته درون آشپزخانه نه چندان بزرگ می نشاند تا خودش به سراغ یخچال برود و از درون آن چیزی برای سیر کردن او پیدا کند .

گازی به لقمه درون دستش زد و پلک بست و با تمام وجود طعم لقمه درون دهانش را به جان کشید . این لقمه مزه همان لقمه های سال های پیش را می داد ……… شاید بخاطر این بود که هر بار یزدان برای او لقمه می گرفت و به دستش می داد .

با چیزی که به ذهنش رسید ، پلک هایش را آرام گشود و در حالی که لقمه را به سمتی از لپش می فرستاد ، پرسید :

ـ میگم ، تو این سال ها بعد از من ……….. کس دیگه ای هم پیدا شد که براش لقمه بگیری ؟

یزدان لقمه دیگری برای خودش گرفت و بی خیال گاز بزرگتری به ان زد ………….. فکرش را نمی کرد که این پنیر و خیار و گوجه با بربری تازه و داغ ، تا این اندازه به او بچسبد .

ـ مثلا کی ؟

گندم شانه ای بالا انداخت و نگاهش را به چشمان بی خیال او داد :

ـ مثلا برای همین دوست دخترای …….. قبلیت که می اومدن پیشت .

ابروان یزدان از سر تعجب بالا رفت و لقمه بزرگی که داشت به درون دهانش می فرستاد و متوقف کرد و آرام پایین آورد ………. فکرش را نمی کرد گندم بخواهد از او در رابطه با دوست دخترهای قبلی اش سوال بپرسد .

در چشمان او دقیق شد و پرسید :

ـ چی باعث شده که در موردشون کنجکاوی کنی ؟

اینبار این گندم بود که سعی نمود بی خیالی را در پیش گیرد و خودش را بی تفاوت نشان دهد ………… گازی به لقمه درون دستش زد و بار دیگر شانه ای بالا انداخت :

ـ دلیل خاصی نداشت ، یه سوالی بود که یکدفعه ای به ذهنم رسید ………….. اگه دوست نداری می تونی جواب ندی .

یزدان سری تکان داد و چشمان عسلی رنگ گندم را ریز بینانه جستجویی نمود ………. اما نتوانسته دلیل و یا مورد خاصی را در چشمان او بیابد .

ـ هیچ کدوم از اون دخترایی که تو فکر تو هستن ، این روی من و ندیدن ………. من عادت ندارم با این دخترا نرم و لطیف برخورد کنم ……….. من آدم ناز کشیدن و نوازش کردن نیستم ………. اصلا اون دخترایی که مد نظر تو هستن ، اینجا نمی یان تا من براشون لقمه بگیرم تا اونام با لذت بخورن ……….. من بغیر از تو برای هیچ بنی بشری لقمه نگرفتم .

گندم در چشمان او نگاه کرد …………. نمی دانست چرا یزدان تا این حد سعی دارد تا خودش را خشک و بی تفاوت نشان دهد و خوی خشن و خشکش را به رخ تمام عالم بکشد ………… او یزدان را می شناخت …….. ذات یزدان را دیده بود . یزدان به هیچ عنوان آدمی که نشان می داد ، نبود .

ـ هر کی ندونه ، هر کی نشناسدت ……. من که می شناسمت . من با تو بزرگ شدم ………. پس تو رو بهتر از خیلی ها که ادعای شناختنت و دارن ، می شناسم ………. تو همونی هستی که همیشه هوای بچه های خونه امید و داشتی ………… همونی که غیر مستقیم حواست به همه ما بود ………. شاید رفتارت عوض شده باشه ، شاید خلق و خوت کمی تغییر کرده باشه ، اما تو بازم همون یزدان جون منی .

یزدان نتوانست از نشستن پوزخند بر رو لبانش خود داری کند ………..گندم هنوز هم کامل با واقعیت زندگی او مواجه نشده بود ……….. هنوز چیزی از آن خوی درنده ای که ساده لوحانه از آن حرف می زد ، نمی دانست .

با یاد آوری بلایی که سر خشایار آورد و اعضای بدنش را از تنش بیرون کشیده بود ، پوزخند نشسته بر روی لبانش پررنگ تر شد و برق تاریکی از چشمان سیاهش گذشت . برقی که گندم در چشمان او حسش نمود و تنش را مور مور کرد و لرز خفیفی بر جسمش انداخت .

یزدان آرام سمت اویی که فاصله آنچنانی با خودش نداشت سر خم کرد و چشمان سیاهش را در چشمان عسلی او فرو نمود و با همان لحن آرام و صدای بم شده اش ، انگار که بخواهد از دنیایی ماوراء طبیعه صحبت کند ، با تُن پایینی گفت :

ـ بعضی وقت ها زمونه جوری عذابت میده و باهات رفتار می کنه که روحتم تغییر میده ………….. دیگه چه برسه به ذاتت ………

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

یاخدا گندم ساده دل

نفس
نفس
1 سال قبل

نان بربری تازه و داغ؟! :/ مگه از تو فریزر در نیورد :/😑

علوی
علوی
پاسخ به  نفس
1 سال قبل

خبر نداری ماکروویو معجزه می‌کنه زمان رو به عقب برمی‌گردونه!!

پریسا
پریسا
پاسخ به  نفس
1 سال قبل

تازگیا فهمیدیم توی رمان هام همه چیز شدنیه 😂

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x