رمان گلادیاتور پارت 142

3.5
(2)

 

 

 

 

گندم که با پاهای برهنه راحت تر می توانست بچرخد و مانور دهد ، چند قدمی عقب رفت و روی نوک پنجه های پایش ایستاد و دستانش را به طرفین باز کرد و چرخی دور خودش زد و دامن لباسش را به حرکت درآورد ……….. لباس های اینچنینی او را یاد کارتن های دوران کودکی اش که کارکترهای اصلی چنین لباس هایی به تن می کردند ، می انداخت . کارتن هایی که همیشه با حسرت تماشایشان می کرد .

 

 

 

ـ خیلی لباسم و دوست دارم .

 

 

 

ـ شب شده ، درش بیار هم بریم پایین شام بخوریم ، هم یه استراحتی بکنیم .

 

 

 

ـ باشه .

 

***

 

 

تا روز مهمانی چند روزی بیش باقی نمانده بود و تمام این روزها گندم کفش پاشنه بلندش را می پوشید و در خانه رژه می رفت . حتی زمان ناهار و شام و صبحانه اش هم با همین کفش هایی که صدای کوبش پاشنه هایش سر هر شنونده ای را سمت خودش می چرخاند ، حاضر می شد …….. آن اوایل چندین بار نزدیک بود با همین کفش ها کله پا شود ، اما آنقدر پوشیده بود و آنقدر با آنها راه رفته بود که تسلط نسبتا خوبی رویش پیدا نموده بود .

 

 

 

یزدان درون سالن تلویزیون کنار جلال نشسته بود و به لپتاب رو به رویش نگاه می کرد و توضیحات جلال را می شنید و گاهی سری به معنای تایید برای او تکان می داد .

 

 

 

یزدان با شنیدن صدای تق تق چیزی که این روزها ، گوش هایش زیاد با آن مواجه می شد ، سر به سمت گندمی که با قدم هایی موزون و هماهنگ و سینه هایی جلو داده ، وارد سالن شده بود چرخاند و نگاهش را روی شلوار گشاد پارچه ای در پایش و آن تیشرت آستین بلند نارنجی رنگی که انگار هیچ سنخیتی با کفش مجلسی در پایش نداشت ، انداخت .

 

 

 

گندم با دیدن یزدان لبخندی روی لبانش نشست و راهش را به سمت او کج کرد تا کنارش بنشیند :

 

 

 

ـ سلام . خسته نباشی . کی اومدی ؟

 

 

 

یزدان نگاهش را بار دیگر چرخی روی ظاهر او داد و لبخند کمرنگی روی لبانش نشست ………… این لباس ها با این کفش مجلسی ، زیادی مسخره به نظر می رسید :

 

 

 

ـ یک دو ساعتی میشه ……….. تمریناتت با این کفش تموم نشد ؟؟؟ کمرت احیاناً با این پاشنه ها خورد نشده ؟؟؟

 

 

 

 

گندم پاهایش را کنار هم جفت کرد و چند سانتی از زمین فاصله داد و بالا آورد و انگشتان پایش را که امروز با وسواس بسیار لاکشان زده بود را تکان اندکی داد تا نظر یزدان را به سمت پاهای زیباتر شده اش جلب کند .

 

 

 

ـ می خوام تا زمان مهمونی هر روز تمرین کنم و راه برم .

 

 

 

یزدان نفس عمیقی کشید و همانطور که گندم می خواست نگاهش به سمت پاهای او جلب شد ……… از زمانی که این کفش را برای او خریده بود ، تا همین الان ، گندم تمام مدت با این کفش های پاشنه بلندش در این عمارت در مقابل دیدگان تمامی این نگهبانان و خدمتکاران رژه رفته بود و چرخیده بود .

 

 

 

ـ بسه هر چی با این کفشا تو این خونه رژه رفتی .

 

 

 

جلال نگاهش را روی گندم چرخی داد و ثانیه بعد به سمت یزدان کشید ……… فکر می کرد یزدان را می شناسد و از سلایق او خبر دارد . اما الان می دید که گندم نه تنها به هیچ کدام از سلایق این مرد نزدیک نیست ، بلکه شبیه هیچ کدام از دوست دختران قبلی او هم نیست و در کمال تعجب انگار یزدان هم نه تنها اعتراضی ندارد بلکه با آن کنار هم آمده .

 

 

 

ـ قربان می خواین بقیه حرفامون بمونه برای یه زمان دیگه ؟

 

 

 

گندم که انگار فهمیده بود زمان نامناسبی را برای آمدن به پیش آنها انتخاب کرده ، عجولانه در جواب جلال گفت :

 

 

 

ـ نه نه شما به کارتون برسید ، من مزاحمتون نمیشم ……. همینجا ساکت می شینم .

 

 

 

یزدان یک دستش را به دور شانه گندم حلقه نمود و او را بیشتر به سمت خودش کشید و به سینه اش فشرد و در همان حال با سر به جلال اشاره نمود تا لپتاب را از مقابل دیدگان گندم جمع کند و ادامه بحثشان را به زمان دیگری موکول کند ……………. هرچه گندم کمتر از کار و بارش مطلع می شد ، به نفع خودش بود .

 

 

 

ـ بقیه توضیحاتت و برای فردا نگه دار . خسته نباشی .

 

 

 

و به زبان بی زبانی به جلال حالی کرد که می تواند برود .

 

 

 

گندم به سرعت سر از سینه او جدا نمود و چشمان اندک گشاد شده اش را به سمت سر او بالا کشید :

 

 

 

ـ اگه من مزاحمتونم ، می تونم برم . شما به کارتون برسید .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x