رمان گلادیاتور پارت 163

5
(2)

 

 

 

 

ـ من می ترسم .

 

 

 

یزدان دست روی بازوی گندم گذاشت و بازویش را حمایت گرایانه فشرد .

 

 

 

ـ تا وقتی من هستم ، چیزی برای ترسیدن وجود نداره . فرهاد عملاً هیچ غلطی نمی تونه بکنه .

 

 

 

ـ چرا الان نمیری بهش بگی که تمام نقشه هاش و فهمیدی . اصلا چرا وقتی ما می دونیم تو این اطاق برای ما دوربین گذاشته ، اعتراضی نمی کنیم . اینجوری دست فرهادم برای بقیه راحت تر رو میشه .

 

 

 

ـ اگه همه چیز و همین اول بسم ا.. رو کنم ، فرهاد به سرعت تغییر موضع میده . خوندن دست فرهاد الان راحت تره تا زمانی که بفهمه که ما همه چیز و فهمیدیم و بخواد مواضعش و به سرعت تغییر بده .

 

 

 

ـ فرهاد هم چیزی از تو نمی دونه ؟

 

 

 

ـ خیلی گشت تا یه چیزهایی از گذشته من پیدا کنه ……… خیلی گشت تا یه نقطه سیاه تو زندگیم پیدا کنه ……….. خیلی گشت تا یه نشونه از خانواده نداشتم پیدا کنه ، تا لا اقل به وسیله اونا بتونه من و تحت فشار قرار بده ………… اما بازهم چیزی پیدا نکرد . گندم ، نباید اجازه بدیم که فرهاد از گذشتمون یا ارتباط بینمون چیزی بفهمه ……………. فرهاد باید باور کنه که تو به من فروخته شدی ………… باید باور کنه که وجود تو کنار من بجز ابزاری برای سرگرمیم ، دلیل دیگه ای نداره ………… باید باور کنه که تو با اون دخترایی که برای چند وقتی پا تو زندگیم میذارن و میرن هیچ فرقی نداری .

 

 

 

گندم از شنیدن جمله آخر یزدان ، با حس و حال بدی که بی اختیار بر دلش نشست ، ابرو درهم کشید و از حالت درازکش خارج شد و روی تخت نشست ………… انگار برای یک آن فراموش کرد که یزدان از او چه خواسته بود . انگار برای یک آن فراموش کرد که یزدان از او خواسته بود رابطه اشان را مخفی کنند و به چیز دیگری تظاهر کنند .

 

 

 

ـ من برای تو متفاوت از تمام دخترای این دنیام ………. خودت بهم گفتی .

 

 

 

میان تمام آن دل مشغولی ها ، میان تمام عصبانیت و حرصی که از دست فرهاد و نقشه های از پیش تعیین شده اش می کشید ، نتوانست مقابل این اعتراض گندم عکس العملی نشان ندهد و یا لبخندی که بر روی لبانش جان گرفت را بپوشاند .

 

 

 

 

او هم از حالت دراز کش خارج شد و دست به دور شانه های گندم حلقه نمود و او را به سمت خودش کشید و به سینه اش چسباند . روی پیشانی اش بوسه ای زد و میان گوشش نجواگونه زمزمه نمود :

 

 

 

ـ معلومه که تو با تمام دنیا برای من فرق می کنی …………. تو تنها عضو باقی مونده خانواده منی . تو تمام گذشته و حال و آینده منی .

 

 

 

گندم پلک بست . یزدان بی توقع ترین آدمی بود که می شناخت ………… مردی که بی هیچ قصد و غرضی او را به آغوش می کشید و حمایتش می کرد . سینه او امن ترین مکان بر روی این کره خاکی بود .

 

 

 

ـ من هیچ وقت نه بابایی داشتم ، نه داداشی ………. تنها مردی که تو زندگیم برام مردونگی کرد تو بودی . تو هم برادرم بودی ، هم پدرم ………. هنوزم اون سال های سیاه نفرین شده گذشته رو خوب یادمه ……… زمانایی که کاووس برای تنبیه ، من و تو حیاط مینداخت ……… براشم فرقی نمی کرد که هوا گرمه یا سرده . یا لباس نازک تنمِ یا لباس کلفت . فقط من و تو حیاط مینداخت تا شب و صبح کنم . این تو بودی که کنارم می موندی و روی اون مبل شکسته گوشه اون حیاط می نشستی و من و تو بغلت می گرفتی و اون ژاکتت و روم مینداختی و اجازه می دادی تمام شب تا صبح و تو بغل تو بخوابم و گرم بمونم . هر وقت کاووس من بیرون مینداخت ، تو هم بیرون می خوابیدی ……. تنها کسی که هیچ وقت بی تفاوت از کنارم رد نشد ، تو بودی ……… اصلا یکی از دلایلی که بچه ها دوستم نداشتن و بهم حسادت می کردن تو بودی …………… بخاطر اینکه بعد از خدا این تو بودی که هر لحظه هوام و داشتی …….. این تو بودی که اجازه نمی دادی کسی دعوام کنه یا بچه های بزرگ تر از خودم دست روم بلند کنن .

 

 

 

گندم خنده ای بی حالی از خاطرات گذشته زد ……….. خنده ای که صدایش به گوش یزدان هم رسید ……….. گندم ادامه داد :

 

 

 

ـ من حتی نسبت به بچه های دیگه ، کمتر از کاووس کتک می خوردم ……. چون بازم این تو بودی که ازم حمایت می کردی .

 

 

 

یزدان ضربه آرامی به پشت کمر گندم زد ………… حس می کرد از آن سال ها قرن ها می گذرد …………. چقدر این چند سال برای او سخت و جان کاه گذشته بود ……… چقدر آزار دهنده و دشوار . آنچنان که الان که به درون خود نگاه می کرد ، حس می نمود پیرمردی است در قالب مردی جوان .

 

 

 

ـ تو از همون بچگیتم زبون باز بودی .

 

 

 

گندم خنده ای کرد و مشتی به سینه یزدان کوبید ………… دیدی به صورت او نداشت ، اما می توانست خنده محوی که در صدای او موج می زد را حس کند و بشنود .

 

 

 

ـ مثلاً دارم ازت تعریف می کنم .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (10)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🔥..🔥
🔥..🔥
1 سال قبل

یه خورده هیجانش رو بیشتر کن این چیه مینویسی

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x