رمان گلادیاتور پارت 193

5
(2)

 

 

 

 

پلکی زد و نگاهش را با همان اخم از او گرفت ………….. نباید عقب نشینی می کرد …………. نباید جوری رفتار می کرد که یزدان را نسبت به حرف هایی که میان کریستیانو و فرهاد رد و بدل شده بود ، حساس می کرد …………… که اگر این اتفاق می افتاد ، دیگر آن وقت امکان نداشت یزدان از خیرش بگذرد و تا زمانی که کل ماجرا را از زبانش نمی شنید ، رهایش نمی کرد .

 

 

 

ـ خودت گفتی .

 

 

 

یزدان پوزخند آرامی روی لبانش نشاند و سری به معنای نفی تکان داد ………….. گندم بند را آب داده بود …………. آن هم به بدترین شکل ممکن .

 

 

 

ـ نه ………… من هیچ حرفی از کریستیانو نزدم …………. اونم وقتی که همین امشب برای اولین بار این مرتیکه رو دیدم و جز یه اسم و رسم ساده ، چیزی ازش نمی دونم .

 

 

 

گندم نفسی گرفت ……….. در بد تله ای افتاده بود …………. خواست قدمی عقب بگذارد و از یزدان دور شود که یزدان به سرعت نیت او را فهمید و دست به بازوی او گرفت و از افتادنش به درون استخری که پشت سرش قرار داشت جلوگیری کرد .

 

 

 

ـ پشتت استخره . کجا میری ؟

 

 

 

گندم ترسیده به سرعت نگاهش را به عقب فرستاد و با دیدن لبه استخر که تنها پانزده بیست سانت با او فاصله داشت ، لب گزید ………………. اگر یزدان او را نگرفته بود ، بی شک به درون این استخر می افتاد .

ـ من و نگاه کن گندم ……………. من هنوزم منتظر جوابتم .

 

 

 

گندم نگاهش را سمت او کشید …………. اگر بازویش اسیر میان پنجه های یزدان نبود ، بی شک فرار را به قرار ترجیح می داد .

 

 

 

اما در این شرایطی که یزدان آنچنان او را به سمت خود می کشید و پنجه به دور بازوی او حلقه می نمود که انگار قصد دارد او را درون حلقش فرو کند .

 

 

 

ـ منتظر جوابم گندم .

 

 

 

گندم نگاهش را تا چشمان او که انگار دوباره حاله سیاهی قصد پوشاندن سرتاسر چشمانش را داشتند ، بالا کشید ……………. این نگاه سیاه ، می توانست موی هر جنبده ای را بر روی تنش سیخ کند ………….. انگار تازه می فهمید وقتی دیگران درباره فرشته مرگ حرف می زنند ، منظورشان چیست .

 

 

 

زمزمه مانند ، در حالی که توان جدا کردن نگاهش را از نگاه یزدان نداشت ، جوابش را داد :

 

 

 

ـ از حرفاشون شنیدم .

 

 

 

***

 

 

 

 

 

 

 

 

ـ همونایی که خارجکی باهم بلغور می کردن ؟

 

 

 

ـ آره …………. داشتن ایتالیایی با هم حرف می زدن .

 

 

 

ـ دیگه چیا شنیدی ؟

 

 

 

گندم دست روی سینه یزدان گذاشت و سعی کرد فاصله میانشان را بیشتر کند . هیچ از این نگاه غریبانه یزدان خوشش نمی آمد ………….. این نگاه سر تا سر سیاه شده بدجوری ته دلش را خالی می کرد .

 

 

 

نگاه سرگردان شده اش را از چشمان او گرفت و پایین تر آورد و روی سیبک مردانه گلوی او نشاند . دیدن سیبک گلوی او بهتر از دیدن چشمانش بود .

 

 

 

ـ دیگه هیچی .

 

 

 

یزدان اندکی حلقه پنجه هایش را به دور بازوی او تنگ تر نمود و آرام تر از قبل زمزمه کرد :

 

 

 

ـ تو چشمای من نگاه کن و بعد بگو چیزی نگفتن .

 

 

 

گندم در حالی که حس می کرد ، قلبش در جایی میان گوش هایش شروع به کوبیدن کرده ، نگاهش را تا چشمان سیاه و تیره و تار شده او بالا کشید و نفسش را میان سینه اش حبس کرد .

 

 

 

دو به شک بود …………… نمی دانست اقرار کردن و حرف زدن به صلاح است یا نه .

 

 

 

ـ اون مرده کریستیانو تو کار خرید و فروش دختره …………. از حرفاش فهمیدم .

 

 

 

یزدان دقیق تر پرسید ………….. حسش به او می گفت این تمام ماجرا نیست .

 

 

 

ـ مگه درباره چی حرف می زدن ؟

 

 

 

ـ درباره من ، حرف می زدن .

 

 

 

ابروان یزدان عمیق تر از قبل درهم فرو رفت .

 

 

 

ـ درباره تو ؟ چی می گفتن ؟

 

 

 

ـ فرهاد به اون مرد ایتالیاییه گفت که من دوست دخترتم ………….. می گفت تمام دوست دخترای یزدان مدت دار هستن . می گفت خیلی طول نمی کشه که تو منم پس می زنی و میری سراغ نفر بعدی ………….. می گفت وقتی که تو من و پس زدی ………… می تونه …………

 

 

 

و با دیدن نگاهی که اندک اندک داشت طوفانی می شد ، ناتوان از ادامه حرفش ، نگاهش را میان چشمان او چرخی داد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آسمان
آسمان
11 ماه قبل

ای بابا جایزه میخوای تا بقیه اشم بزاری خب زود تمومش کن دیگه خسته شدیم دوتا خط مینویسه و رفت تا دو روز دیگه اَه

هانی
هانی
1 سال قبل

نویسنده مارو اسگل کرده خودش میگه یزدان پشت وپناه گندمه ، بعد گندم ب یزدان نمیگه که فرهادو اون خارجیه میخان چه بلایی سریزدان بیارن
واقعا نمیفهممت، ی کم واقعی تر بنویس الان بایدگندم خودشو ب آب وآتیش بکشه نذاره برای یزدان اتفاقی بیفته مارو مسخره کردی

علوی
علوی
1 سال قبل

تو دیوان سعدی داستانی هست در مورد طوطی یه بازرگان. بازرگان می‌گه من تو حجره خوابم، اگه دزدی اومد صدا کن تا بیدار بشم، طوطی می‌پرسه دزد کیه؟ گفت کسی که بدون اجازه چیزهای باارزش رو ببره.
دزد اومد، تمام دخل تاجر و طلا و جواهرات رو دزدید، اما طوطی چیزی نگفت. تاجر شاکی شد چرا خبر نکردی؟ طوطی گفت چیز باارزشی که نبرد، ببین هم فندق‌ها این‌جاست هم شکرها!
حالا قضیه این دختره نفهمه!! بحث قاچاق کوکائینه، این فکر دختربازی ایناست

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

ابن چرت و پرتا چیه تعریف میکنی کوکائینا رو بگو

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x