رمان گلادیاتور پارت 199

4
(3)

 

 

 

 

 

اما نمی دانست چه مقدار از شب سپری کرده که با حس ضربه محکمی که در شکمش نشست ، خواب از سرش پرید و ابروانش از دردی که در صدم ثانیه ای در شکمش نشست درهم فرو رفت .

 

 

 

نگاهش را پایین کشید و با سر زانوی گندم که میان شکمش جا خوش کرده بود مواجه شد .

 

 

 

حرصی و بد خواب شده به گندمی که دوباره پتو را از روی خودش کنار زده بود نگاه کرد .

به خوبی به یاد می آورد ، آن زمان هایی هم که گندم سن و سال آنچنانی نداشت و کاووس برای تنبیهش او را مجبور می کرد تا تمام شب را در سرما و میان حیاط سپری کند ، او هم کنارش می ماند و در حیاط و روی مبل زوار دررفته گوشه حیاط او را میان آغوشش می گرفت و گرمش می کرد و شب را صبح می نمود .

 

 

 

همان زمان ها هم وقتی گندم خوابش سنگین می شد حرکت دست و پاهایش را شروع می کرد و لگد پراندن هایش آغاز می شد .

 

 

 

حرصی دستش را پایین برد و زانوان او را صاف نمود و دست دور کمرش انداخت و بی توجه به اینکه با این حرکت او را بیدار می کند یا نه ، گندم را سمت خودش کشید و یک پایش را روی پاهای او انداخت و بالا تنه اش را میان حصار سینه و بازویش گیر انداخت و اینبار با خیال جمع تری پلک بست و خوابید . مطمئناً با این دستی که به دور بازو و کمر او حلقه نموده بود ، اجازه هر تکان اضافه ای را از او می گرفت . لااقل اینجوری امنیت بیشتری داشت . لااقلش این بود که دیگر با هر ضربه او را از خواب نمی پراند و خوابش را آشفته نمی کرد .

 

 

 

تمام آن شب گندم میان آغوش و حلقه بازو و سینه او شبش را سپری کرد ………… با اینکه با هر تکان گندم ، او هوشیار می شد ، اما با هر بار تنگ تر کردن حلقه دستش اجازه حرکات اضافی را از او می گرفت .

 

 

 

گندم نفس عمیقی کشید و خواست دست و پایش را تکانی دهد تا سنگینی نشسته در تنش را خارج کند که با حس قفل بودن دست و پایش ، ابرویی درهم کشید و اینبار سعی بیشتری برای تکان دادن اعضای بدنش کرد اما در کمال تعجب حس نمود با هر تکان هر چند کوچکی ، لحظه به لحظه عرصه بر او تنگ تر می شود .

 

 

 

میان پلک هایش را آرام باز کرد که در فاصله چند سانتی چشمان تارش ، تنها توانست پارچه سفیدی را ببیند . با حس زندانی بودن دست و پایش سرش را اندکی عقب کشید و از روی متکا بلند کرد که با یزدان خوابیده و دست و پاهایش که توسط او زندانی شده بود مواجه شد .

 

 

 

 

 

 

 

تا آنجایی که به خاطر می آورد ، دیشب یزدان پشت به او کرده بود و خوابیده بود ………….. حتی میانشان لااقل نیم متر فاصله بود و خبری از این در آغوش گرفتن و بغل کردن نبود .

 

 

 

با حس گرمایی که به آنی در جانش نشست ، ابرویی درهم کشید و تکان دیگری به تنش داد ……… فاصله اش با یزدان آنقدر کم بود که حتی می توانست نفس های گرم او را روی گونه و موهایش حس کند و یا حتی عطر سینه مردانه او را حس نماید .

 

 

 

با آزاد نشدن دست و پایش بار دیگر گردن بالا کشید و به پای مردانه یزدان که روی پاهایش افتاده بود نگاه انداخت . یزدان علناً او را میان آغوشش زندانی کرده بود و هرگونه راه فراری را برای او بسته بود .

 

 

 

با حس گرمای آزار دهنده ای که لحظه به لحظه در جانش بیشتر می شد ، تکان هایش را بیشتر کرد که یزدان غرولند کنان حلقه دست و پایش را تنگ تر کرد و سر او را کاملاً به سینه اش چسباند و همان پنج شش سانت فاصله میانشان را هم از بین برد .

 

 

 

ـ فقط قد دراز کرده . بلد نیست مثل آدمیزاد بخوابه .

 

 

 

گندم آنقدر آشفته و شوکه بود که اگر می خواست هم نمی توانست به سرعت بر خودش مسلط شود و جوابی در برابر این حرف او بدهد .

 

 

 

بی شک بجای اینکه میان سینه و بازوی یزدان فرو رفته باشد ، در کوره آدم پزی فرو رفته بود که این چنین گرمای کشنده ای سلول به سلول تنش را احاطه کرده بود و سرتا پایش را یکپارچه می سوزاند و ضربان قلبش را به بازی می گرفت .

 

 

 

دو سه دقیقه ای طول کشید تا توانست بر حال و احوال عجیب و غریب شده اش مسلط شود و تکان هایش را از سر بگیرد .

 

 

 

ـ ولم کن یزدان . خفم کردی ………. مگه دزد گرفتی ؟؟؟

 

 

 

یزدان که به هیچ وجه دیشب خواب راحتی نکرده بود ، با شنیدن صدای گندم میان پلک هایش را اندکی از هم گشود و نگاهش را چرخی در اطاق روشن شده اشان داد . صبح شده بود .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رضا
رضا
10 ماه قبل

😂 😂 😂 😂

*****
*****
10 ماه قبل

مژده مژده بدید بلاخره صبح شد
کِل کِل، نانای نای💃💃💃💃

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x