رمان گلادیاتور پارت 206

5
(3)

 

 

 

 

و بعد از پر کردن لیوان خودش ، سر بطری را به طرف یزدان گرفت و خیلی عادی ادامه داد :

 

 

 

ـ می خوری برای تو هم بریزم ؟

 

 

 

ـ نه ، سرم درد می گیره …………….. خیلی وقته فرهاد و می شناسی ؟ چون تا حالا تو دم و دستگاه اون ندیده بودمت .

 

 

 

نسرین سری به معنای نفی برای یزدان تکان داد :

 

 

 

ـ نه . تازه واردم . یعنی مدت زمان زیادی از آشنایی من با فرهاد نمی گذره .

 

 

 

ـ از کجا باهاش آشنا شدی ؟

 

 

 

ـ دنبال یه کار پر سود و پر درآمد می گشتم . فردی به اسم برزو ، من و به فرهاد معرفی کرد . قراره کارم و کنار همین فرهاد شروع کنم .

 

 

 

ـ چه کاری ؟

 

 

 

ـ راستش و بخوای ، هنوز چیزی نمی دونم …….. چون قراره بعد از این پارتی بهم بگه باید سر چه کاری برم .

 

 

 

و سرش را به سر یزدان نزدیک کرد و با آرام ترین لحن صدا ادامه داد :

 

 

 

ـ اما باور کن وقتی همین اول کاری قبل از اینکه من و بشناسه ، ازم دعوت کرد تا تو مهمونیش شرکت کنم ، جا خوردم .

 

 

 

و سرش را عقب کشید و سر بطری را به سمت لیوان مقابل گندم کج کرد و ادامه داد :

 

 

 

ـ گندم تو می خوری برات بریزم ؟

 

 

 

یزدان دست دراز کرد و شیشه بطری را از دست نسرین گرفت و درون ظرف پر از یخ میان میز فرو کرد .

 

 

 

ـ گندم نمی خوره .

 

 

 

نسرین ابرویی بالا انداخت و لیوان نوشیدنی خودش را از روز میز بلند کرد و جرعه ای از مایع بی رنگ درون لیوان را بالا رفت .

 

 

 

ـ اوه . پس گندم خانم هنوز هم بعد از این همه سال ، پاستوریزه باقی مونده .

 

 

 

گندم اخم کرده و ابرو درهم کشیده ، به نسرینی که لبخند بر لب ، نوشیدنی اش را جرعه جرعه بالا می رفت و نگاهش می نمود ، نگاه کرد . به راحتی می توانست تمسخر نشسته در چشمان نسرین را ببیند و یا حتی حسش کند .

 

 

 

 

 

نسرین چند دقیقه ای پشت میز نشست و با گرم تر شدن تنش که متاثر از نوشیدنی بود که بالا رفته بود ، صندلی اش را عقب کشید و از پشت میز بلند شد .

 

 

 

با بلند شدن نسرین ، چشمان گندم روی پرسینگ نگین مانندی که از ناف نسرین آویزان بود و همچون الماس در زیر نور خورشید می درخشید نشست .

 

 

 

ـ بدجوری داغ کردم ………. میرم توی آب بلکه این حرارتم کمی پایین بیاد . یزدان اگه خواستی تو هم بیا .

 

 

 

یزدان سری برای او تکان داد و نسرین به سمت استخر به راه افتاد و گندم با همان ابروان درهم فرو رفته ، او را با چشمانش دنبال کرد .

 

 

 

ـ هنوزم مثل همون وقتا همونطور مغرور و خود بزرگ بینه …………. هنوزم جوری رفتار می کنه که انگار هشتصد سال از من بزرگتره و بیشتر از من می فهمه . آخه به تو چه که من قصد مایو پوشیدن دارم یا نه ……….. اصلا به تو چه ربطی داره که من مشروب می خورم یا نمی خورم .

 

 

 

یزدان به ابروان درهم فرو رفته او ، و صورت بق کرده اش نگاه انداخت و گردن سمتش جلو کشید :

 

 

 

ـ دوست داشتی تو هم مایو می آوردی و مثل بقیه می رفتی تو آب ؟

 

 

 

گندم شوکه از این پرسش یزدان ، نگاهش را از نسرینی که در آب فرو رفته بود ، گرفت و به یزدان داد .

 

 

 

ـ مایو ؟ …… خب ……. خب معلومه که نه .

 

 

 

ـ چرا ؟

 

 

 

ـ چون شنا بلد نیستم .

 

 

 

ـ فرض کن شنا هم بلد بودی ؟ بازم حاضر می شدی مایو بپوشی ؟

 

 

 

ـ نه .

 

 

 

ـ چرا ؟

 

 

 

ـ چون دوست ندارم همه ، همه جام و ببینن .

یعنی معذب میشم . خوشم نمی یاد .

 

 

 

یزدان خودش را عقب کشید و به پشتی صندلی اش تکیه زد :

 

 

 

ـ پس اگه نظر و عقیدت واقعاً اینه نباید حرف نسرین و یا هر کس دیگه ای روت تاثیر بذاره یا بخواد ناراحتت کنه . هر آدمی باید نظرو عقیده خودش ، مهمترین ملاکش باشه . نه حرف و حدیث بقیه .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🙃...یاس
🙃...یاس
10 ماه قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x