رمان گلادیاتور پارت 26

0
(0)

 

اما مگر مسلط شدن بر اعصاب ، آن هم زمانی که خون مقابل دیدگانت را گرفته ، به این راحتی ها بود ؟؟؟ ……. کاووس از او چه می خواست ؟ که او هم یکی شود همچون او و دست روی دختری از همه جا بی خبر بگذارد و او را به سمت بدبختی و تباهی بکشاند ؟ آن هم برای خوش گذرانی خودش ؟

کاووس نیشخند زنان قل قل دیگری کرد و دود غلیظ قلیانش را آرام از دهان بیرون فرستاد و به صورت برافروخته یزدان نگاه کرد ……. دیدن چنین رفتاری از یزدان را طبیعی می دانست …….. یزدان با تک تک بچه های این خانه بزرگ شده بود و طبیعی بود که رویشان تعصب و غیرت نشان دهد .

اما کاووس به یک چیز اعتقاد داشت ……….. همه ابتدای این راه به نحوی از خودشان مقاومت نشان می دهند ، اما وقتی لذت زیر دندان هایشان جاری شد ، کم کم رام و آرام می شوند ……….. معتقد بود تمام آدمان این عالم در مقابل دو چیز پا سست می کنند ………. اول غریزه و شهوت ……. دوم پول و مال و اموال .

ـ تا کی تصمیم داری سرکوبش کنی ؟ یزدان تو الان بیست و دو سالته …….. اصلا تا به حال به این موضوع فکر کردی که تو هم مردی و غریزه های خاص خودت و داری که احتیاج به توجه دارن ؟ ……… تا کی می تونی نادیدشون بگیری ؟

یزدان آنقدر خشمگین بود که حتی لحن وسوسه برانگیز کاووس درصدی روی او تاثیر نداشت ………کاووس ادامه داد :

ـ اصلا اگه این غریزه بد بود که خدا تو ذات ما مردا نمی ذاشتتش ………. می دونم که تو تا حالا هیچ لذتی از هم آغوشی نبردی و طبیعیه که الان اینجوری مقابل حرفای من رگ بیرون بندازی و از خودت چنین واکنش نشون بدی ……. شل کن پسر ……. اجازه بده این بدن هم چیزی نسیبش بشه …….. کلی دختر تو این خونه هست . نگران هیچی هم نباش و فقط انتخاب کن ……. به اکرم می سپارم هم دختری که می خوای و برات آماده کنه ، هم جا و مکانتون و . میگم یکی از همین اطاقای انتهای گاراژ و براتون آماده کنن ……… صبر کن صبر کن …….. ببینم راستی ………. نکنه چشمت دنبال همین بچه ای می گرده که همیشه مثل بند تمون بهت می چسبه ؟ نکنه روت نمیشه که بگی …….. چی بود اسم دختره ……. آها گندم ، گندم و میگم . هرچند سنش هنوز خیلی کمه ، اما اگه تو می خوای می تونم به اکرم بگم ترتیب اون و برات بده .

با آمدن اسم گندم نگاه خون بار یزدان میخ فرش نخ نمای زیرپایش شد ……….. گندم ؟ گندمی که هر لحظه در پی دور نگه داشتن او از این جریانات بود ؟ همین گندم ده یازده ساله اش که هنوز فرق بین دست راست و چپش را نمی فهمید ؟؟؟ ……. باید به گندم هشدار جدی می داد که تا حد ممکن از رو به رو شدن و ظاهر شدن مقابل چشمان کاووس خودداری کند .

چیزی تا انفجارش باقی نمانده بود …….. باید می رفت ، باید این اطاق و این مرد نحس را ترک می کرد …….. وگرنه هر آن امکان داشت خونش پای خودش نوشته شود .

ـ می تونم برم ؟

ـ می دونم الان داری من و تو ذهنت قضاوت می کنی ……… اما چند وقت دیگه که غرایز بی جواب موندت مثل یه گرگ زخمیِ درنده سر بیرون کشید و به جونت افتاد ، معنی حرفای الان من و می فهمی …….. اما من هنوزم پای حرفی که زدم هستم ، تو می تونی دست روی هر دختری که دوست داشتی یا به دلت نشست بذاری و نگران هیچی نباشی .

یزدان دست در جیب شلوار لی اش کرد و سوئیچ را بیرون کشید و خم شد و کنار قلیان او گذاشت و با یک با اجازه زیر لبی چرخید و اطاق کاووس را ترک کرد …….. هوای آزاد می خواست ……… یک جا که تنها خودش باشد و یک فضای باز و آزاد ، تا آنقدر فریاد بزند و نعره بکشد ، تا خشم نهفته درون سینه اش آرام بگیرد و یا لااقل کمی رو به خاموشی برود .

کفش های کهنه اما سالمش را به پا کرد و به میان حیاط گاراژ رفت و سرش را سمت اطاق پسرها و دخترها چرخاند ……. سکوت حاکم بر محیط و چراغ خاموش اطاق هایی که از پشت شیشه های روزنامه پوش نمایان بود ، می گفت همه خوابیده اند ………. ساعت از دوازده شب گذشته بود ، اما خواب از چشمان پر از خشم او بر بسته بود ……. با قصد خروج از گاراژ به سمت در خروجی راه افتاد و از گاراژ خارج شد .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Dayana
Dayana
1 سال قبل

خب دو خط بیشتر بنویسی چی میشه آخه؟دستت درد میگیره؟
البته رمان خیلی قشنگه برای بقیش کنجکاوم نویسنده عزیز لطفا کمی حوصله بیشتری به خرج بده و پارت ها رو طولانی تر کن.

سوگل
سوگل
1 سال قبل

خیلی کم بود😑

هانی
هانی
1 سال قبل

هی من میخوام هیچی نگم هی این دانا یه کاری میکنه

هانی
هانی
پاسخ به  هانی
1 سال قبل

دانا به ترکی میشه گاو😂

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط هانی

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x