رمان گلادیاتور پارت 73

1
(1)

 

از مقابل گندم بلند شد و سمت تلفن کنار تخت رفت و گوشی را به گوشش چسباند و نگاهی به او انداخت :

ـ از اطاقت چه لباسی می خوای که به حمیرا بگم برات بیاره .

گندم که فکر می کرد منظور یزدان یک لباس برای پوشیدن به جای این لباس پاره شده در تنش است ، چهره اش آویزان شد ……… مگر لباس درست و حسابی هم داشت که بخواهد از میانشان لباس مناسبی هم انتخاب کند ؟!

ـ من که گفتم این لباس تو تنم تنها لباس درست و حسابیم بود که زدی تیکه پارشم کردی ………. بقیه لباسایی که به اطاقم فرستاده شدن خداروشکر نه بالا دارن نه پایین .

ـ الان و نمیگم ، برای بیرون رفتن و میگم . منظورم مانتو و شال و از اینجور چیزاست ……… برگشتنی برای لباس داخل خونتم یه فکری می کنیم .

ـ آها ……….. فرقی نمی کنه ، بگو یه مانتو و با یه شال و یکی از شلوار لی ها رو برام بیاره .

یزدان سری تکان داد و شماره پایین را گرفت که یکی از خدماتچی های پایین جوابش را داد .

ـ بله آقا .

ـ به حمیرا بگو یه مانتو با یه پیراهن آستین حلقه ای ، با یه شلوار لی و یکی از شال های گندم بیاره اطاق من ……. فقط زود .

ـ چشم آقا .

گندم نگاهی به یزدان انداخت ……… چرا حس می کرد که خواندن ذهن یزدان حتی از قبل هم سخت تر شده .

ده دقیقه ای گذشته بود که حمیرا ضربه ای به در اطاق زد و با “بیا تو”ی یزدان داخل شد .

با افتادن نگاه حمیرا به لباس پاره شده گندم و دست کبود شده او ، ابروانش اندکی بالا رفت و نامحسوس نگاهش سمت یزدان سوق پیدا کرد ……….. اینکه این بلا را یزدان به سر گندم درآورده باشد ، خیلی هم دور از ذهن نبود ……… در این سال ها ، خوب رفتارهای ضربتی و عموماً خشن و قاطع و سرد یزدان دستش آمده بود .

بدون آنکه حرفی بزند و یا بخواهد سوالی بپرسد ، سمت گندم رفت و لباس ها را کنارش لبه تخت گذاشت ………. اولین و اصلی ترین قانون این خانه را بهتر از هر کسی از بر بود …………. اینکه نه حق کنجکاوی دارد و نه حق سوال جواب کردن .

ـ می تونی لباسات و تنت کنی یا من کمکت کنم ؟

حمیرا سری به نشانه اطاعت تکان داد و دست به دو لبه پیراهن در تن گندم که دو طرفش را سفت میان پنجه هایش گرفته بود ، برد و خواست دو لبه را از هم فاصله دهد و لباس را از تنش خارج کند که گندم به سرعت نگاهش را به سمت یزدانی که دست به کمر گرفته و پا به عرض شانه باز کرده ، با چهره ای درهم و عصبی بالا سرش ایستاده بود و به بازوی سیاه شده اش نگاه می کرد ، کشید ……….. نگاه مات شده و به اخم نشسته یزدان می گفت ، شاید نگاه یزدان اینجا باشد ، اما مطمئنا ذهنش سمت و سوی دیگری دور می خورد و می چرخد .

گوشه لبش را گزید …………. اگر می مرد و یا از درد این دست سقط می شد هم حاضر نبود مقابل چشمان یزدان لباسش را از تنش در بیاورد .

حمیرا که از تعلل کردن او کلافه شده بود ، تاپی که در دست گرفته بود تا تن او کند را پایین آورد .

ـ چرا این لباس پاره پوره رو دو دستی چسبیدی دختر ؟

یزدان انگار که با صدای حمیرا به خودش آمده باشد ، نگاهی به گندم که گوشه لبش را به زیر دندانش کشیده بود و زیر چشمی او را می پایید انداخت ………. نفس عمیقی کشید :

ـ من پایین کار دارم ، تا میرم کارم و انجام بدم ، گندم و هم آماده کن بیارش پایین ……….. پایین منتظرتم گندم .

گندم سری برای او تکان داد و رفتن او را با چشم دنبال کرد و تا شنیدن صدای بسته شدن در اطاقش ، لباسش را رها نکرد ………. با بسته شدن در اطاق ، گندم با خیال آسوده لباس در تنش را رها کرد و حمیرا محتاطانه لباس را درآورد و تاپ در دستش را به تن او پوشاند .

نگاهی به چشمان خوش حالت و درشت گندم انداخت ……… فهمیدن اینکه این دختر هنوز هم از یزدان خجالت می کشید ، سخت نبود .

ـ فکر نمی کنی یه ذره برای خجالت کشیدنت دیر شده ؟

گندم نگاهی به حمیرا انداخت و هیچ جوابی به او نداد ………….. یعنی جوابی هم برای دادن نداشت ، آن هم وقتی که حمیرا فکر می کرد او معشوقه یزدان است و جایی از تنش نمانده که به چشم یزدان نیامده باشد .

حمیرا با دیدن سکوت گندم ، با ابرو به بازوی چپ گندم اشاره کرد و ادامه داد :

ـ این دستتم شاهکار آقاست ؟

ـ نه ……. یزدان هیچ وقت رو من دست بلند نمی کنه .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
گز پسته ای
گز پسته ای
1 سال قبل

راست میگیا اون روز اول گف یه زن پیره الان دیگه قاعدتا یا باید خیلی پیر باشه ک نتونه کار کنه یا مرده باشه بعد این همه سال😂😂😂😂

𝓐𝔃𝓪𝓭𝓮𝓱
عضو
1 سال قبل

🤣😂

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x