رمان گلادیاتور پارت 77

1
(1)

 

پناهی با دیدن کبودی های بازوی گندمی که رو به سیاهی سوق پیدا کرده بود ، ابروانش را درهم کشید :

ـ چی کار کردید با دست این دختر ؟ …………. این دست که ناکار شده .

یزدان هم با دیدن سیاهی بازوی او که انگار بیشتر از ساعت پیش شده بود ، ابروانش را بیشتر از قبل درهم فرو برد ……….. سیروس با این گندی که بالا آورده بود ، باید خدا را شاکر می شد که هنوز سری بر تنش نشسته و نفسی رفت و آمد می کند .

ـ آوردمش اینجا که شما بهم بگی دستش چی شده …………. به نظرت ممکنه شکسته باشه ؟ آخه وسعت کبودیشم حس می کنم حتی از ساعت پیش هم خیلی زیادتر شده .

ـ من که ارتوپد یا شکسته بند نیستم که بخوام نظر بدم . من جراح داخلیم ………… اما الان حتی اگه پیش ارتوپد هم برید تا عکس از این دست نگیره ، هیچ جوابی به شما نمیده ……. پس باید اول از این دست عکس گرفته بشه تا بشه نظر قطعی داد .

گندم ترسیده و هول کرده از لفظ شکستگی ، خودش را بیشتر از قبل از پشت به یزدان فشرد ………… انگار قصد داشت درون یزدان برود و خودش را میان تن او پنهان کند ………….. چهار پنج سال پیشش را به خوبی به یاد می آورد ………… وقتی که شست دست راستش ، نه تنها در رفت ، بلکه ترک هم برداشت …………. و هرگز فراموش نمی کرد برای جا انداختن شست و آتل بستن انگشتش چه درد جان فرسایی را که متحمل نشد .

یزدان که ترس نشسته در جان او را به خوبی حس کرده بود ، آرام و نامحسوس بدون آنکه نگاهش را سمت گندم پایین بکشد و یا نظر پناهی را به خود جلب کند ، دستش را آرام همچون ماری خزنده ، روی کمر او خزاند و پهلوی او را میان دستش گرفت و آرام فشرد .
ـ پس بگو بیان همین الان از دستش عکس بگیرن .

ـ اینجا که نمیشه ، باید برید طبقه بالا قسمت رادیولوژی ………….. الان زنگ می زنم به بالا و میگم خود دکتر زاهدی شخصاً از دست دخترت عکس بگیره و معاینش کنه .

ـ باشه ، فقط می خوام هر کاری که لازمه در سریع ترین حالت انجام داده بشه .

ـ هیچ مشکلی نیست ، تا شما برید سمت رادیولوژی ، منم با بالا هماهنگ کردم .

و یزدان سری تکان داد و همراه با گندمِ نالان از دفتر پناهی بیرون زد .

گندم با آشوبی که بر دلش افتاده بود ، با همان چشمان لرز افتاده ، سرش را سمت یزدان بالا گرفت و نگاهش نمود ………. الان دیگر نه ذره ای سلام علیک کردن های خاص کارکنان و نه احترام گذاشتن های بی حد و حصرشان به یزدان ، برایش ذره ای اهمیت نداشت ……… الان تنها چیزی که دوست داشت بشنود ، این بود که بگویند دستش تنها دچار یک کوفتگی ساده شده و لاغیر .

ـ یزدان .

یزدان بدون آنکه نگاهش را از تابلوی سفید مقابلش که مسیر رادیولوژی را نشان می داد ، بگیرد ، جواب او را داد :

– بله .

ـ یعنی میگی ممکنه دستم شکسته باشه ؟

ـ شنیدی که پناهی چی گفت ؟ تا عکسی از دستت گرفته نشه ، نمیشه نظر دقیقی داد .

ـ اگه شکسته باشه چی ؟ اگه عکس بندازیم و بعد بگن دستم شکسته چی ؟

یزدان دندان برهم فشرد و انگار که بخواهد خط و نشانی بکشد ، گفت :

ـ گردن اون مرتیکه رو می شکونم .

و در آسانسور را برای گندم باز کرد و اجازه داد ابتدا او داخل شود .

ـ نمیشه بی خیال شیم برگردیم عمارتت ؟ این دستمم مطمئناً خودش خود به خود خوب میشه .

یزدان اینبار نگاهش را سمت او پایین کشید و سمتش چرخید و کاملا مقابلش ایستاد و دستانش را روی شانه های او قرار داد و سر سمت او پایین کشید و در نی نی چشمان نگران و مشوش و ترسیده او نگاه کرد ……….. درون آسانسور تنها بودند و جز خودشان دو نفر کس دیگری حضور نداشت .

ـ به یزدان اعتماد داری ؟ مثل همون گذشته ها .

گندم از همان فاصله نزدیک در چشمان سیاه و جدی شده او نگاه کرد ………… همیشه به یزدان اعتماد داشت ………. اصلا اعتماد به یزدان انگار تنها چیزی بود که هیچ وقت هیچ خللی در آن به وجود نمی آمد .

بدون ذره ای تردید و شک جوابش را داد :

ـ معلومه که دارم .

ـ پس وقتی یزدان کنارت ایستاده احتیاج نیست از چیزی بترسی یا واهمه داشته باشی ………… چون یزدان حاضره رگ گردنش و وسط بذاره اما نذاره گندمش ذره ای حس تنهایی و آزار و اذیت پیدا کنه .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Rom Rom
Rom Rom
1 سال قبل

حسم میگ انقد این دوتا حسی بینشون اتفاق نمیفته تا یزدان دوس دخترشو میاره تو خونه بعد تازه گندم میفهمه ک حسودیش میشه ک اتفاقا چنتا موقعیت پیش میاد یزدان گندم رو با لباس خاک بر سری میبینه و حمیرا هم میفهمه هی سعی میکنه گندم رو دلداری بده دوس دختره هم سعی میکنه گندم رو بده کنه بعد یه مهمونی تو خونه یزدان اتفاق میفته ک یکی از مهمون ها از گندم خوشش میاد ک اتفاقا از دوستای یزدان بعد یزدان همچون شیری غرش میکنه ک ب عسل چشمای گندم خدشه وارد نشه بعد ایشالا ۱۰۰۰پارت دیگ تا میان بهم برسن یزدان تو یکی از ماموریت خفن ها زخمی میشه ولی خوب تهش بهم میرسن
فاطمه بی زحمت از نویسنده بپرس اگ روال داستان اینه من دیگ نخونم 🙂🤝

Asaman
Asaman
1 سال قبل

از نظر من اصلا گندم لوس نیست خوب من که تاحالا دستم نشکسته حتما خیلی درد داره بایدم ترسید

ارزو
1 سال قبل

این گندم بچه یکار بوده و اینقده لوسههه؟!؟!؟!؟!؟!

همچو دُر
همچو دُر
1 سال قبل

من متوجه نمیشم الهه اتش نویسنده زاده نور ک بود خیلی بلند پارت میداد،
پس چرا این رمانش انقد کوتاه..؟

همچو دُر
همچو دُر
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

اهااا
🥴😬
بازم مرسی ازت فاطمه جون خیلی عالی پارت گزاری میکنی…

🖤S_s 🖤
🖤S_s 🖤
1 سال قبل

مار خزنده کی بودی لنتی 🤤😐

Nahar
Nahar
1 سال قبل

گندم لوس!😐 چقدر این یزدان تهدید های توخالی میکنه. 😐

امروز درمورد زیبایی گندم و یزدان نویسنده حرفی نزد 😂😐 چقدر عجیبه مگه ن؟؟

همچو دُر
همچو دُر
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

ای وای ارهههه
راست میگین
نویسنده درمورد زیبایی گندم و ابهت یزدان حرف نمیزنه رمان مزه نمیده
البته حرف ک نع.. کل رمانش به زیبایی این و ابهت و اون میگزره..
یه لحظه فک کردم رمانو اشتباه اومدم

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x