گندم به دستگاه بزرگ میان اطاق و آن تخت آهنین زیرش نگاه کرد .
ـ اسمت چیه عزیزم ؟
ـ گندم .
ـ چه اسم خاص و جالبی ….. از بستگان آقای فروزشی ؟ ……… یعنی مثلا خواهری ……….. یا دختر خاله ای ، دختر عمه ای ، یا چیزی شبیه اینا .
گندم نگاهی به زن انداخت …….. انقدر خنگ و نابلد نبود که نفهمد این زن سانتی مانتال زیادی در نخ یزدان فرو رفته …… این همه کنجکاوی فقط در یک صورت قابل توجیه بود ، آن هم وقتی که یزدان و نسبت های دختران اطرافش ، برای این زن از اهمیت بالایی برخوردار باشد .
گندم باز هم نگاهش را به دستگاه بزرگ مقابلش چرخاند ………….. ماند بود که چه بگوید . حتی یزدان هم از جواب دادن به این سوال طفره رفته بود .
ـ خب ……… یه جورایی دوستش محسوب میشم .
ابروان زن بالا رفت و با دقت بیشتری گندم را برانداز نمود .
ـ رو به پهلو ، مقابل این دستگاه به ایست و به هیچ عنوان تا من چیزی نگفتم تکون نخور .
ـ باشه .
زن بعد از قرار دادن صفحه در دستگاه و تنظیم آن مقابل بازوی گندم ، از اطاق خارج شد و نگاهی به یزدان انداخت .
ـ می خوام از دستش عکس بگیرم ……. می تونید شماها هم بیاین اینجا و ببینیند .
یزدان نگاه موشکافانه ای به زن انداخت و سری برای او تکان داد و پشت سرش راه افتاد و وارد اطاقک کوچکی شد و پشت سرش ، مقابل کامپیوتر قرار گرفت و به صفحه مانیتور مقابلش نگاه کرد .
ـ دستش شکسته ؟
زن نگاهش را روی صفحه سیاه و خاکستری مقابلش چرخاند .
ـ نه . همونجور که گفتم ، مو برداشته . اما چیز زیاد خاصی هم نیست .
یزدان باز هم سری به نشانه تایید تکان داد و بدون آنکه نگاهش را از مانیتور مقابلش بگیرد ، تعمدانه قدم دیگری جلو گذاشت و تنش را به شانه های زن چسباند ……….. احتیاجی نبود تا نگاهش را از مونیتور مقابلش بگیرد و روی زن بی اندازد تا واکنش او را ببیند . او شبیه گرگ هایی شده بود که می توانستند در آن واحد چند جا را زیر نظر بگیرند و موقعیت را بسنجند .
ـ حالا باید چی کرد ؟ زود خوب میشه ؟
زن چشمانش بدون آنکه سرش را سمت یزدان بچرخاند ، به پاها و کفش های واکس خورده یزدان که از کنار صندلی اش مشخص بود افتاد .
قلبش از این تماس مغرضانه یزدان ، هیجان زده شده بود و ضربانش تساعدی بالا و بالاتر می رفت ………… خوب می دانست یزدان بی قصد و غرض اینگونه به او نچسبیده و مطمئنا هدفی پشتش خوابیده .
ـ آره معمولا بازو زود خوب میشه . فقط تا چند روز با دست چپش کاری انجام نده و حدالمقدور گرم نگهش داره …….. تا ده روز الی دو هفته دیگه هم درد دستش کم کم می افته و از بین میره …….. براش یه پماد هم می نویسم که به صورت موضعی استفاده کنه .
ـ خوبه .
زن بدون آنکه تکانی به خودش بدهد منتظر حرکت بعدی یزدان ماند . یزدان اینبار تنش را بیشتر به تن او فشرد و زن حس کرد حتی یک دست یزدان به طور غیر مستقیم تنش را به بازی گرفته :
ـ گفتی اسمت چی بود ؟
ـ من تا حالا اسمم و به شما نگفتم .
یزدان نگاهش را از مانیتور گرفت و سمت او کشاند :
ـ خب الان می تونی بگی .
ـ میترا .
ـ چند سالته ؟
ـ چطور ؟
یزدان همراه با مکثی عقب نشینی نمود و تنش را از تن میترا جدا کرد و از اطاقک بیرون زد ………. عادت نداشت که سوالی بپرسد و سوالش با سوال دیگری پاسخ داده شود ……….. و از سمت دیگر از زنانی که جز کلاس گذاشتن و قیافه گرفتن کار دیگری بلند نبودند هم بدش می آمد .
ووف چر همچی غلطی کرد؟
الن میخواس بیاد اینو بگیره چون سوالشو با سوال ج داد منتفی شد؟ بیا خاک تو سرت میترا کیس ب این مناسبی رو پر دادی خو ب جا سوال پرسیدن سواله این گرگه وحشیه زخم خورده ی شیره غران رو ج میدادی
این حرکت یزدان یعنی چی؟😐🤨🤨🤨🤔🤔🤔
ای یزدان شیطوووون
یا خدا
یه ۱۰ و۱۵ پارت هم باید شاهد لاس زدن یزدان و شوت بازی گندم باشیم 😐
حس میکنم دارم مستند حیوانات میبینم😐😐
بابا لاساسینو ک گنگش انقدر بالاس و این یزدان انگشت کوچیکش هم نمیشه انقدر ب خودش نمیگه گرگ ک این یزدان ب خودش میگه😐
خود شخص شخیص حق😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂❤❤❤❤❤❤
خیلی حق بود😂
لاساسینو فقط میگه من خوده مرگم 😂