رمان گلادیاتور پارت 84

1
(1)

 

با حس سنگینی نگاه گندم ، نگاهش را با مکثی از یزدان گرفت و روی گندم انداخت و ادامه داد :

ـ الان برات یه پماد و یه قرص مسکن به همراه یه مسکن عضلانی می نویسم که هم دردت و کم کنه ، هم کبودی پوستت و زودتر ترمیم کنه ……… مسکن عضلانیت و همین الان می زنی که ، تا یک ساعت آینده دردت تا حد خیلی زیادی کم می کنه ………… این پمادی هم که برات نوشتم هم استفاده کن ، احتمالا تا دو سه هفته دیگه خبری از این کبودی روی پوستت نیست ………… اما اگر بعد از گذشت این مدت باز هم حس درد تو همون ناحیه حس کردی ، دوباره بیا اینجا .

ـ اگه دستم نشکسته ، پس چرا اینجوری کبود شده ؟

میترا دفترچه نسخه ای از داخل جیب روپوش سفید در تنش بیرون کشید و پماد و قرصی مسکنی که در نظر داشت را یادداشت کرد و مهر نظام پزشکی اش را زیرش کوبید و در همان حال گفت :

ـ تا حالا کسی بهت گفته پوست خیلی حساسی داری ؟

گندم خنده ای کرد ………….. این حرف را در گذشته ها ، خیلی وقت ها از یزدان شنیده بود .

ـ آره از همون اول پوست خیلی حساسی داشتم ………….. یزدان همیشه بهم پوست پیازی می گفت .

میترا با حس و حال بد و آزار دهنده ای نگاهش را از گندم گرفت و سمت یزدان چرخاند ………. این حرف گندم ، این مطلب را می رساند که رابطه یزدان با این دختر ، خیلی پیچیده تر از این حرف هاست که نشان داده می شود .

با باز شدن در شیشه ای و ورود دکتر پناهی ، نگاه همه اشان سمت در شیشه ای چرخید ……….. میترا که انگار نمی خواست مقابل دکتر پناهی چیزی را نشان دهد ، بعد از نگاه کوتاه و ببخشید آرومی از کنارشان گذشت و از سالن رادیولوژی خارج شد .

پناهی نگاهی به گندم که نگاهش می کرد انداخت و یزدان را مخاطب خودش قرار داد .

ـ جدیدا تو خط مهد کودک زدید جناب فروزش ؟ قبلا با سه چهار سال کوچکتر از خودتون می پریدید . این طفل معصوم که دیگه خیلی بچه است .

یزدان بدون آنکه چهره اش را تغییری دهد ، لبه های کتش را به عقب راند و دستانش را درون جیب شلوارش فرو کرد و با نگاهی که انگار بی خیال ترین نگاه عالم بود ، به او نگاه کرد .

ـ شما مشکلی با این مسئله داری ؟

ـ من ؟ نه . اصلا به من ربطی نداره ……….. فقط برای یک آن دلم برای این طفل معصوم سوخت ……… وگرنه من پول ویزیت و درمانم و می گیرم و برام فرقی نمی کنه که کی زیر دستم بیاد .

گندم با چهره ای سوالی نگاهش را میان یزدان و مرد چرخاند ………… چرا مرد رو به رویش باید برایش دل می سوزاند ؟ آن هم زمانی که او در کنار یزدان بهترین حالت و شرایط داشت .

***

درون ماشین نشسته بودند و به عمارت بر می گشتند …………. سرعت ماشین زیاد بود و گندم از پس شیشه های دودی ماشین گاهی خیابان های نسبت خلوت را نظاره می کرد ، گاهی هم نگاهش را به چهره متفکر و جدی یزدان که انگار اخم باریکی هم بر پیشانی اش نشسته بود ، می داد .

با ورودشان به عمارت و ایستادن ماشین جلوی پله های ورودی ، جلال از پله ها پایین آمد و در را برای یزدان باز کرد و یزدان بی توجه به افراد دور و اطراف یا نگهبانانی که منتظر دستور او خبردار ایستاده بودند ، سمت در سمت گندم رفت و در را برایش باز کرد و بعد از پیاده شدن گندم ، دست دور کمر او حلقه نمود و او را به سمت پله ها هدایت کرد .

جلال نگاهی به دست یزدان که دور کمر گندم حلقه شده بود انداخت و بلافاصله نگاهش را تا چشمان جدی او بالا کشید .

ـ اون مرتیکه کجاست الان ؟

ـ منظورتون کیه قربان ؟

ـ همون مرتیکه ای که دست گندم و به چنین روزی انداخت .

ـ همون طور که شما دستور دادید که جلو چشمتون نباشه ، بهش گفتم فعلا تو ساختمون نگهبانان بمونه .

ـ برو اون مرتیکه رو خِر کشش کن بیارش اینجا .

ـ اما قربان ………..

یزدان حرصی و عصبی صدایش را بالا برد ……….. دیدن آن پوست تیره و کبود شده گندم ……… و یا آن چشمان اشک آلود از سر دردش بدجوری پا بر روی اعصاب داغان و ضعیف شده اش گذاشته بود .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 0 (0)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

یا خدا چه شود؟

Elina
Elina
1 سال قبل

یزدان معلوم نیست با خودش چندچنده

ghazal
ghazal
1 سال قبل

من اعتماد به نفسمو از دست دادم حس میکنم من یه کرگدنم اما گندم حوری بهشتی😐😭😭

fati
پاسخ به  ghazal
1 سال قبل

😂😂😂😂😂

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  ghazal
1 سال قبل

جدی نگیرنهایت نهایتش پیازه با اون پوست حساسش😂😂😂
ولی اینکه کودک کاره بایدازش پرسیدکرم ضدافتابش چیه که پوست پیازی مونده هنوز اونم باوجودکودک کاربودنش

ghazal
ghazal
پاسخ به  نیلی رحیمی
1 سال قبل

اره مارک ضد افتابشو خریدارم

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  ghazal
1 سال قبل

منم دنبالشم یافتم میگم بهت فکرکنم ازفک خیابون باشه😂😂😂

Nahar
Nahar
پاسخ به  نیلی رحیمی
1 سال قبل

کودک کاره ولی خیلی لوسه انگار ت پر قو بزرگ شده🤣

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

ببخشیدااا توپر گه بزرگ شده توقوی و پر گاهی هم اینجوری ناز ندارن پوست پیاز انتر خیلی هم واسه یزدان جونش ارزش داره جلوی چشاش دکترشو واسه تختش مخ میکنه اونم اتاق بغلی خودش

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط نیلی رحیمی
hadis
hadis
1 سال قبل

از چهره جدی گرگ زخمی یزدان و پوست کرگدنی گندم بکشیم بیرون نویسنده خیلی حاشیه میره که هیچ رمان کامل نمینویسه داغان دیگه چ صیغه ایه

Nahar
Nahar
1 سال قبل

گندم خیلی لوووسه انگار ت پر قو بزرگ شده؟ مکه اون کل عمرشو دستفروشب نکرده؟؟ پس چرا انقدر لوسه؟؟ اون بخاطر کنجکاویش ی ادم دیگه رو ت خطر انداخت خو اون نگهبانه هم وظیفشو انجام داد.

اصن حرف هایی ک میزنن بهم مرتبط نیس و نویسنده باید حرفاشو با منطق پیش ببره مثل رمان وهم😐 از کلینیک اومدن یزدان سردرد گرفت و اعصابش داغون؟؟ دقیقا چی شدد؟؟

پوست حساس گندم؟ چشمان عسلی گندم؟ جثه ظریف گندم؟؟ انگارر داریم رمان حوری بهشتی رو میخونیم
ی پارتش هم ک کلا گرگ و سگ و اسب میاره جوری ک من حس میکردم دارم رمان مستند حیوانات رو میخونم😐

نویسنده رمانش پراز اشکال هست و ی جورایی داره موضوع اصلی رو ب حاشیه میبرع

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Nahar
ارزو
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

😂😂😂😂😂😂😂😂

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

حرفت طلااا…ولی پر قو نه پر گه بزرگ شدن والا بریم کودک کارشیم

ارزو
1 سال قبل

این یزدان میخواست کسی نفهمه که گندم واسش مهم دیگه نه ؟؟؟
الان فقط خواجه حافظ شیرازی نمیدونه😐😐😐😂😂😂💔💔💔

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  ارزو
1 سال قبل

دقیقااا

دسته‌ها

15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x