رمان گلادیاتور پارت 98

1
(1)

 

ـ خوبه ………… فقط نگهبانان پشت عمارت به دو سوم تقلیل بده و بقیه رو بفرست داخل عمارت .

ـ الان قربان ؟ همه نگهبانا طبق برنامه ای که شما سه روز پیش چیدید سرجاهاشون مستقر شدن ……….. الان دوباره از ابتدا چینششون کنم ؟

یزدان دست در جیب شلوراش کرد و با گوشه شستش گوشه لبش را لمش نمود و نگاهش را دور تا دور سالن چرخاند و عاقبت نگاهش روی گندم نشست :

ـ لو رفتن نقشه از پیش تایین شده ، بدیهی ترین چیزیه که هر کسی می دونه …………. مطمئن باش الان فرهاد از یکی دو روز پیش از ریز به ریز مدل چینش نگهبانای این عمارت خبردار شده . من از قصد از سه روز قبل برنامه چینش و اعلام کردم تا به گوش جاسوسای فرهاد برسه و فرهاد طبق اون برنامه ریزی کنه ……….. فرهاد مطمئنا فکر می کنه خشایار هنوز هم زنده است و تو انبار انتهای حیاط نگهش داشتم …………. غیر مستقیم راه و برای جاسوساش باز کنید ………… یه جوری وانمود کنید که متوجه ورودشون به انبار نشدید . بذارید برن تو انبار و بگردن . می خوام فرهاد ببینه خشایار پیش من نیست …………. انبار کاملا پاک سازی شده ؟

ـ بله قربان .

ـ خوبه ………… نمی خوام فرهاد بفهمه من چیزی از کارهاش فهمیدم .

ـ متوجهم قربان .

ـ می تونی بری .

جلال سری تکان داد و یزدان به سمت گندم به راه افتاد …………… چهره آویزان و بغ کرده او ، با آن پاهایی که میان سینه اش جمع کرده بود ، برای او گندم سال های دورش را تداعی می کرد .

مقابل او رسید و گندم برای دیدن او چانه از روی زانو بلند کرد و گردن سمت او بالا کشید .

ـ چه خوشتیپ کردی .

یزدان نگاهش را دور تا دور صورت او چرخاند و روی چشمان شهد عسل دارش متوقف کرد :

ـ چرا اینجایی ؟

ـ کجا باشم پس ؟ گفتی تو مهمونی حق شرکت کردن ندارم ………… هنوز که مهمونی شروع نشده .

یزدان نگاهش را نامحسوس دور تا دور سالن چرخاند :

ـ چیزی تا شروعش باقی نمونده . بهتره بری بالا .

گندم چهره اش بیشتر از قبل آویزان شد ………… بدون آنکه نگاهش را از چشمان او بگیرد ، پاهایش را زمین گذاشت و درون صندل هایش فرو کرد :

ـ منم دوست دارم تو این مهمونی باشم .

یزدان ابرو درهم کشید و جدی بدون آنکه ذره ای شوخی در نگاه و یا کلامش جای داشته باشد ، در چشمانش خیره خیره نگاه کرد :

ـ چند روز پیش مفصل راجب این مهمونی با هم صحبت کردیم گندم ……….. فکر نمی کنم باز هم احتیاجی به توضیح باشه .

گندم در حالی که از دیدن نگاه جدی و تا حدودی خوف انگیز شده او ، بی اختیار دست و پایش را جمع نموده بود ، زیر لب قر قر کنان گفت :

ـ فقط گفتم دوست دارم شرکت کنم …………. نگفتم که حتما می خوام شرکت کنم که می خوای با اون چشمات من و بخوری .

یزدان با سر به پله ها اشاره زد :

ـ بلند شو بریم بالا .

گندم با هِنی خودش را کَند و از روی مبل بلند شد و همراه با او از میان خدمه هایی که درون سالن رفت و آمد می کردند ، گذشت و بالا رفتند .

با رسیدن به در اطاقِ گندم ، یزدان دست به سمت او دراز کرد :

ـ کارت اطاقت و بده .

گندم انگار که بخواهد نگاه او را جبران کند ، گردنی بالا گرفت و نگاهش را انباشته از غرور کرد و دست درون جیب شلوار در پایش کرد و کارتش را درآورد و بدون انکه توجهی به دست دراز شده او کند ، کارت را درون شیار کشید و در را باز کرد …………. آنچنان کارش برای یازدان تعجب انگیز بود که یزدان در مقابل کارش ابرو بالا انداخت و اویی که تنها با گفتن :

ـ خودم بلدم در اطاقم و باز کنم .

را خیره خیره نگاه کرد .

گندم داخل شد و خودش را روی تخت انداخت و بالا و پایین شد و نگاهش کرد .

ـ الان که دیگه تو اطاقمم خداروشکر ، خیالت راحت شد ؟

یزدان داخل شد و در را بست و در همان حال گفت :

ـ تا زمانی که اینا تو عمارت هستن ، خیال من به هیچ عنوان راحت نیست .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tamana
Tamana
1 سال قبل

شهد عسل داااارررر🤦‍♀️🥺💔😐😂😂😂😂😂😂😂

fati
fati
پاسخ به  Tamana
1 سال قبل

شهد عسل نویسنده مسته😒

Nahar
Nahar
1 سال قبل

گندم چقدر نادونه نادون جاهل احمق😐😐😐 گندم لوس مشنگ

Mobina
1 سال قبل

عالییی🙂❤

mehr58
mehr58
1 سال قبل

حق داره یزدان خودش خبرداره با چه ادمهایی سروکار داره اما گندم نادون نمیفهمه

Narges Sharify
Narges Sharify
1 سال قبل

هوففف

دسته‌ها

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x