برعکس این روزها که تا تصویر گلاویژ توی ذهنم مجسم میشد، چشم هامو باز میکردم.،، اون لحظه از شرایطم راضی بودم و دلم نمیخواست چشم هامو باز کنم!
کاش میتونستم زمان رو به عقب برگردونم! کاش میتونستم برگردم به روزهایی که عشق رو توی قلبم و زندگیم کشته بودم..
به روزهایی که باخودم عهد بسته بودم هیچ زنی رو.. عشقی رو توی زندگیم راه ندم.. ای کاش حداقل میتونستم فراموشش کنم..
یادروزهای اولی که اومده بود شرکت افتادم.. روزهایی که دشمن هم بودیم و واسه چزوندن همدیگه از هیچ کاری دریغ نمیکردیم و بدترین بلاهارو سرهم میاوردیم!
یاد روزی که روی قهوه ام نقاشی قلب کشیده بود افتادم.. یادچشم هاش که با توذوقی که بهش زدم به شدت گرد شده بود و ازشدت عصبانیت دلش میخواست تیکه تیکه ام کنه!
بی اراده لب هام به لبخند کش اومد..
_به چی فکرمیکنی که باعث لبخند قشنگ کنج لبت شده؟
باصدای عزیز رشته ی افکارم پاره شد.. ازفکر بیرون اومدم..
فورا خودمو جمع کردم و واسه پیچوندنش گفتم:
_به اینکه دست هات معجزه میکنه همه کسم!
گوشی چشمم رو باز کردم و ادامه دادم:
_عزیز میدونستی گرمی این دست هارو با دنیا عوض نمیکنم؟
خم شد گونه ام بوسه زد وگفت:
_عزیز قربونت بره..
_خدانکنه.. الهی تا روزی که زنده ام سایه ات بالاسرم باشه مهربون ترینم..
_خداشما بچه هامو واسم نگهداره.. آرامش شما آرزوی منه!
_باخنده وشیطنت گفتم:
_هنوزم صدر نشین قلبت منم دیگه مگه نه؟
لبخند مهربونی زد و گفت:
_معلومه که صدر نشین قلبمی نفسم.. تو واسه من تافته ی جدا بافته ای.. اول تو بعد صحرا وسامان!
_راستب چه خبر از سامان؟ خیلی وقته که ازش بی خبرم!
_خبرسلامتی.. اتفاقا یکی دو ساعت پیش داشتم با عمه ات حرف میزدم.. نمیدونم ازکجا شنیده بود تصادف کردی به تلفن خونه زنگ زد من جواب دادم
اولش حال تورو پرسید و بعدکه خیالش راحت شد شروع کرد به غر زدن و دلخور بود که بی خبر اومدی تهران و خونه ی من نمیای و این حرف ها..
_خب؟ بعدش چی شد؟ نفهمیدی کی بهشون خبرداده؟
_نه اونقدر غر زد که یادم رفت پرس وجو کنم..!
آخرشم قرار شد فردا بیان اینجا هم واسا عیادت تو هم من رو باخودش ببره خونشون چند روزی هم پیش اونا بمونم!
_چندروز؟ اونوقت دقیقا شامل چند روز میشه؟
_نمیدونم.. اما زیاد نمیمونم.. اصلا اونجا طاقتم نمیگیره.. نمیدونم چرا!
باحسرت آهی کشیدم و گفتم:
_دلم میخواست بهت بگم نرو اما دلمم نمیخواد عمه دلش بشکنه.. ولی قول بده زود برمیگردی باشه؟
_چشم! قول میدم.. خودمم دلم نمیاد تنهات بذارم اما دخترم دلش گرفته بود گناه داشت دلم نیومد بهش نه بگم!
_عزیز؟
_جون عزیز؟
_میشه خواهش کنم از زندگی من و اتفاق هایی که افتاده چیزی بهشون نگی؟
_دیونه شدی؟ کدوم دفعه حرف خونه ی کسی رو به خونه ی کسی دیگه بردم که دفعه دومم باشه؟!
_نه منظورم این بود اسمی از گلاویژ پیششون نیاری.. چون هیچکدوم از اون خانواده از رابطه ی من و گلاویژ خبر ندارن وحالا که همه چیز تموم شده
ترجیح میدم اصلا حرفی زده نشه و وانمود میکنم هیچوقت همچین کسی وارد زندگیم نشده!
_آره.. من هم تصمیم نداشتم حرفی از گلاویژ بزنم
به پروانه هم گفتم فردا که اومدن حواسش باشه و چشم وگوش ها بسته!
_ممنون.. چقدر خوبه که تورو دارم.. خداروشکر که دریایی از محبت و مهربونی مادرم شده!
_عماد؟ یه چیزی ازت بپرسم قول میدی بادلت جوابمو بدی؟
_بپرس قربونت برم..!
_نمیخوام با زبونت و طبق شرایط جواب بدیا!
_راجع به گلاویژه؟
_راجع به خودته!
_جون دلم؟ بپرس عشقم!
_هنوزم به صحرا فکرمیکنی؟ هنوزهم احساسی بهش داری؟
وایی باز صحرا باز صحرا الان تقریبا دلم میخواد عزیز رو بزنم با اینکه دوستش دارم
بابا کی عماد وگلاویژ برگردن مثل قبل اعععع طاقت نمیارم
هی بابا هیییییی چرت شدع که میدنش به صحرا
من وقتی رفتم از همه چی زده شدم
چت
رمان
حالا یکی میشه بمن خلاصه این ده پارت رو بگه
چیشد عماد و گلاویژ آشتی کردن؟😂🙄😂
این پارتا خودش خلاصس نیاز ب خلاصه کردن نیس:/
🥲🥲
خیلی کم بود خییییلی 😒 اصلا ارزش خوندن نداشت دو دقیقه ای تموم شد🙇
اینجوری ک تو رمان زمان داره میگذره معلومه خیلی سخته و با سختی دارن میگذرونن☹مثلا ما دو هفتس گذشته برامون و تو خونه عماد و البته اتاق عمادیم داریم مکالمات بین عزیز و عماد میخونیم و اونروز برا اونا هنوز سپری نشده خیلی سخته😐
سلام ببخشید من عضو جدید این سایت هستم و خوب میخوام رمان بزارم میشه راهنماییم بکنید؟ خودم هر چقدر گشتم نتونستم بفهمم چجوری بزارم
سلام عزیزم فعلا رمان قبول نمیکنیم
باید صبر کنی
کی میتونم بزارم ؟
فعلا دو سع تا نویسنده داریم هر وقت رمان اینا تموم شد
این داستان : دل و قلوه دادن عمادو عزیز به هم😆😆😆😐
به اینکه مقدار پارت ها هر روز داره اب میره کاری ندارم ولی خدا وکیلی سدر نشین؟
😐صدر نشین درسته
الان درستش میکنم 😂
خب دوستان تبریک می گم
پای صحرا هم به ماجرا باز شد
دو هفتست هنوزم یک روز نگذشته
رمان حامد و پریماه تو پرانتز نوشته بود رژ لب تو پاک کن این اسم اش بود اگه دارید رمان اش را بزارید
من که میزنم با من لج نکن رو میاره که پریماه و حامد هم توشن ولی فکر کنم اسمش با من لج نکن باشه
منم غرورم عین عماد هست با این که دخترم ولی دیگه نمی خوام تا این حد غرور داشته باشم چون که عماد همه را اذیت کرد
ویییییییی
وای فاطمه جون میشه همه شو بزاری بخونیم دیگ کلافه شدیم
رمان آنلاینه عزیزم یعنی اینکه نویسنده هر روز ی پارت مینویسه میده ب فاطی جون تا برا ما بذاره واسه همین کلش و نداره🙂
ایش 😑
آدمو خسته میکنین از خوندن رمان چرا اینقد کم😐😐😐