رمان گلاویژ پارت 120

5
(1)

 
تاآخرشب بی هدف توخیابون ها چرخیدم و آهنگ گوش دادم..
فکرمیکردم حالم خوب بشه اما بهترکه نشدم هیچ، بدترهم شدم..

باصدای زنگ تلفنم کلافه صدای موزیک رو کم کردم و بافکر اینکه بازهم عزیز پشت خطه بدون نگاه کردن به شماره، جواب دادم؛
_جانم عزیز؟

باشنیدن صدای تودماغی بهار چشم هام گرد شد..
این وقت شب چیکار داشت؟
_الو عماد؟
سلام.. خوبی؟ چیزی شده؟

_سلام شما خوبی؟ ببخشید بی موقع مزاحم شدم..
_خواهش میکنم اتفاقی افتاده؟ رضا خوبه‌؟
_رضا خوبه اما خبری از گلاویژ ندارم.. میخواستم بپرسم شما ازش خبری ندارید؟

بی اراده تپش قلب گرفتم.. ماشین رو گوشه ی خیابون پارک کردم و به ساعت نگاه کردم..
دوازده وچهل دقیقه ی شب بود..
_گلاویژ؟ نه من خبری ندارم!

سروظهر برگشت خونه! مگه نیومده؟
_ میدونم ظهر از پیش شما برگشته، سرکاربودم بهم زنگ زد گفت دارم برمیگردم ومن هم با فکر اینکه خونه باشه دیگه خبری نگرفتم

کارهام طول کشید یه کم دیر برگشتم خونه اما کسی خونه نبود هرچی بهش زنگ زدم گوشیش خاموشه، آخرین گزینه ام شما بودی، گفتم شاید اونجا مونده باشه!

_نه من از ظهر که رفته دیگه ازش خبری ندارم! اتفاقی واسش نیوفتاده باشه؟
باگریه جواب داد:
_وای نمیدونم.. دارم دیونه میشم.. سابقه نداشته تا این وقت شب بیرون بمونه!

بااسترسی که ازش متنفر بودم آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
_خونه ی دوستی، آشنایی، کسی نرفته؟

_نه گلاویژ هیچکس رو بجز من نداره.. دارم سکته میکنم..
_خیلی خب آروم باش گریه نکن الان میام اونجا!

_نه ممنون لازم نیست، شمارو به زحمت نمیندازم دیگه.. فقط یه چیزی..
_چی؟
_قبل از اومدن باهم بحثی دعوایی چیزی نکردین؟

همزمان ماشین رو حرکت دادم، خیابان رو دور زدم وگفتم:
_نه دعوایی نبوده.. الان میام اونجا حرف میزنیم

گوشی رو قطع کردم وپشت بندش شماره ی گلاویژ رو گرفتم..
خاموش بود! کلافه گوشی رو روی صندلی انداختم و باسرعت بیشتری روندم سمت خونشون

نکنه اتفاقی واسش افتاده باشه؟ نکنه دیونگی کنه بلایی سر خودش بیاره؟!
یک بار دیگه اتفاقات امروز رو مرور کردم..
آرامشش موقع خداحافظی طبیعی به نظر نمیرسید

اما نه.. امکان نداره دست به کار خطرناکی بزنه.. اون هم بخاطرمن..
موقع رفتن گفته بود دیگه درکی از کلمه ی عشق نداره و گفت که دیگه دوستم نداره..

داشتم به خونشون نزدیک میشدم که یک دفعه فکری به ذهنم رسید..
گلاویژ هروقت دلش میگرفت باخودش خلوت میکرد وامکان داشت یک جای همیشگی واسه خلوت خودش داشته باشه!

شب گذشته گفته بود بهار از دعوای بینمون خبر نداره واین یعنی دلش نمیخواسته از اتفاق هایی که افتاده باکسی حرفی بزنه واحتمالش زیاد بود که بخواد باخودش تنها با‌شه!

اما کجا ممکنه باشه رو نمیتونستم حدس بزنم!باهمین فکر گوشیمو برداشتم وشماره ی بهار رو گرفتم..
_الو؟
_سلام.. خبری نشد؟
_سلام.. نه متاسفانه.. دیگه دارم فکر میکنم زنگ بزنم بیمارستان های شهر و خبر بگیرم

_بهار؟ گلاویژ معمولا وقت هایی که ناراحته چیکارمیکنه؟ یا وقت هایی که باخودش خلوت میکنه جایی هست که بخوادبره؟
_ناراحت؟ اما شما که گفتی دعواتون نشده!

بی حوصله دنده رو عوض کردم و گفتم:
_فقط بگو جایی واسه خلوت خودش داره یانه؟

_نمیدونم.. اما وقتایی که دلش خیلی میگیره میره امام زاده صالح، اما هیچوقت بدون اطلاع جایی نرفته و اگه بره اونجا حتما به من میگه!

_یعنی ممکنه اونجا رفته باشه؟
_نمیدونم.. بعید میدونم حتی اگه اونجا هم رفته باشه هرگز تا این وقت شب نمیمونه و فکرهم نمیکنم مسئولین اونجا بذارن کسی داخل بمونه!

_ای کاش همون موقع که برگشتی خونه ودیدی گلاویژ نیست به من میگفتی که زودتر پیگیرش بشم!
با بغض درحالی که مدام دماغش رو بالا میکشید گفت:

_نمیخواستم مزاحم بشم و همش باخودم میگفتم الانه که پیداش بشه اما هرچقدر منتظر موندم خبری نشد و یه دفعه دلشوره گرفتم.. آخه این بچه اصلا سابقه نداشته که تا دیروقت بیرون بمونه!

مسیرم رو به طرف تجریش وامام زاده صالح تغییردادم وگفتم:
_نگران نباش پیدا میشه هرچند دیگه بچه نیست که گم شده باشه!

_چی بگم.. فقط ازخدا میخوام که اتفاق بدی واسش نیوفتاده باشه..
_خیره انشاالله.. پس من میرم اونجا وتوهم اگه خبری شدبه من اطلاع بده!

_معذرت میخوام این وقت شب شماروهم به زحمت انداختم!
_نه زحمتی نیست.. انشاالله که اتفاقی نیوفتاد !
گوشی رو قطع کردم ودوباره روی صندلی انداختمش!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

23 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
nosh.k
nosh.k
1 سال قبل

جون مادرت یه کم بیشتر بنویس جونمون بالا اومد

فاطی 85
فاطی 85
1 سال قبل

نویسنده جان هنوز زنده ای ؟ اگه من انقدر مینوشتم حتمااا از درد دست میمردم

لمیا
لمیا
1 سال قبل

بهار نباید به عماد زنگ میزد….داره درد دختره رو دو برابر میکنه!!

hadis
hadis
1 سال قبل

اگه اشتباه نکنم احتمالش هس که اون داداش حرومزادش دزدیده باشتش

༺Aref༻
1 سال قبل

احساس میکنم محسن یه ربطی به نبود گلاویژ داره…….
یا اون دزدیدتش
یا اینکه عماد می‌ره گلاویژو در حال ضجه زدن و درد و دل با خدا التماس می بینه دیگه باورش میشه که راست گفته

alks
1 سال قبل

چت روم کی ها میزارین؟

دیجی تلما😜
دیجی تلما😜
پاسخ به  alks
1 سال قبل

سلام عزیزم
وقتی ک ب ۱ کا برسه دیگه چت رومم جدید میزنه فاطی جون

mahsa
1 سال قبل

هه هه هه پس از چند قرن تازه داره جالب میشه افرین افرین😂

دلنواز
دلنواز
پاسخ به  mahsa
1 سال قبل

ارههههههههههه طنتطننسن ذوقققق

mahsa
1 سال قبل

خسته نباشی نویسنده 🙄داره جالب میشه

Tamana
Tamana
1 سال قبل

آخرش چی شد¿¿
خیلی طولانی بود خسته شدم نصفشو الان خوندم بقیشو بزارم فردا بخونم😑😑

ranosh
1 سال قبل

کمرت نشکست انقد زیاد بود ؟؟

آنیسا
آنیسا
1 سال قبل

باید گلا خود کشی کنه بعد زنده بمونه تا عماد عشقش باور کنه

سوگل
سوگل
1 سال قبل

وای چقدر زیاد بود ممنون نویسنده یه وقت خسته نشی انقدر زحمت میکشی و مینویسی 😒😒😒 الان چند تا پارت داریم همینطوری میخونیم هیچ اتفاق خاصی هم نیفتاده اینطوری پیش بره معلوم نیست تا چند سال دیگه این رمان طول بکشه😑😑😑

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط سوگل
Mahi
Mahi
پاسخ به  سوگل
1 سال قبل

دقیقا

ماریا
ماریا
پاسخ به  سوگل
1 سال قبل

چند پارت دیگش مونده؟

Mobin
Mobin
1 سال قبل

فکر میکنم ممحسن دزدیدش

سمانه بلوطی
سمانه بلوطی
1 سال قبل

چی بگم ؟
کمه

رحی
1 سال قبل

خیلی زیاد بود😴😂

Mahla:)
Mahla:)
1 سال قبل

وای قلبم😂

neda
neda
1 سال قبل

😶😏😐

دیجی تلما😜
دیجی تلما😜
پاسخ به  neda
1 سال قبل

ماماااان تو اینجام اولییییی؟؟؟

دسته‌ها

23
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x