رمان گلاویژ پارت 160

5
(1)

 

_اشتباه میکنی عمادجان.. زن اگه عاشق بشه نمیتونه هیچ جوره حتی وانمود کنه که عشقش رو دوست نداره.. اینو یه زن داره بهت میگه.. اگه از چشمای یه زن حس کردی که دوستت نداره شک نکن از چشم ودلش افتادی!

باحرف بهار حس کردم یه چیزی ته دلم پاره شد و اومد صاف جلوی حلقم ایستاد و راه نفسم رو بست!
یاد نگاه های گلاویژ افتادم.. یاد نفرت سیاه توی چشماش..

_ضربه ی آخر و تیر خلاص رو صاف وسط قلبم زدی!
_چرا؟
_اینطور که توگفتی یعنی گلاویژ دیگه منو نمیخواد!

_گلاویژ هنوز بچه اس عماد.. اون هنوز نوزده سالشم کامل نشده و خیلی مونده که من وتو برسه!
درسته که توزندگیش سختی زیاد کشیده اما عقلش ورفتارهاش هنوز بچگونه اس..

من گلاویژ رو که می بینم یاد دختربچه های سیزده، چهارده ساله میوفتم که امروز عاشق میشن وفردا فارغ!
گلاویژم می شینه جلو روم و توی چشمام زل میزنه

و با تموم وجودش از نفرت حرف میزنه اما دوساعت بعدش می بینی که چشماش بخاطر گریه خون شده ومتورم!
نمیدونم میتونم منظورم رو بهت برسونم یانه، اما فکرمیکنم درک کردن گلاویژ واست آسون نباشه..

وخیلی ببخشید من فکرمیکنم علتش همین تفاوت سنی زیادتون باشه!
دلم گرفت.. حرفاش حق بود و جای هیچ بحثی نداشت.. چون واقعا حق با بهاره و تفاوت سنی من با گلاویژ خیلی جاها اذیتمون کرده و میکنه!

بدون حرف به روبه روم زل زده بودم وبا حسرت آهی کشیدم که بهار از سکوتم استفاده کردوادامه داد؛
_این حرفارو نزدم که ناراحتت کنم..!
_ناراحت نشدم.. واقعیت تلخه اما من قبولش دارم!

_واقعیت اینه، گلاویژ ازوقتی که تورو با چشم خودش کنار یه زن دیده کلا یه آدم دیگه شده! _یعنی چی؟ متوجه نمیشم!
_ببین عماد، گلاویژ یه عادت تلخ و نفرت انگیز داره که هیچوقت ازش خوشم نیومده

و هیچوقتم نتونستم عادت مسخره اش رو ازش ترک بدم چون توی ذاتشه.. اون عادتم اینه که اگه تصمیم بگیره یه چیزی رو ترک کنه یا واسه همیشه کنار بذاره واقعا این کارو میکنه!

ازوقتی که شناختمش همین بوده.. یکی از نمونه های کوچیکش رو واست مثال میزنم؛
گلاویژ عاشق میوه ی اناره.. اونقدر که اگر یک تشت پر از انار جلوش بذاری تا دونه ی آخرش رو میخوره!

اما به دلایلی که لازم نمیدونم توضیح بدم یک شبه از انار متنفرشد و بعداز اون دیگه لب بهش نزد..
الان حتی اگه زمین به آسمون برسه یک دونه انارهم نمیخوره!

یه کم مکث کرد و ادامه داد:
_امیدوارم با این مثال ته حرف من رو خونده باشی و گوشی دستت اومده باشه!
گوشی دستم بود.. بدجوری هم دستم بود!

_من بهش خیانت نکردم بهار.. اون زنی که گلاویژ بامن دید، ازطرف یکی از شرکت های همکار اومده بود واسه قرار داد.. وگرنه هیچ نسبتی بامن نداشت و خودمم اولین بار بودکه میدیدمش!

_اما وانمود کردی که اون زن دوستته و وارد یه رابطه ی دیگه شدی و متاسفانه اون بچه این رو باورش کرده.. اگه میخوای با گلاویژ ادامه بدی و فکرمیکنی میتونی یک باردیگه رابطه اتون رو از نو شروع کنی

باید بهت بگم عجله کن ودست بجنبون چون همین الانشم دیرشده!
_چیکار کنم؟ میشه خواهش کنم بهم کمک کنی؟

_کاری ازدست من برنمیاد.. همین چند دقیقه پیش واست از عادت مزخرفش گفتم..
توی این مورد تنها کسی که میتونه بهت کمک کنه فقط خودتی!

_اما من نمیتونم برم و صاف توچشماش نگاه کنم وبگم تو اشتباه کردی.. تو خطاکردی.. تودروغ گفتی و گند زدی به همه چیز و حالاهم تو بیا منو ببخش ودوباره برگرد!

نمیتونم این کارو بکنم غرورم این اجازه رو بهم نمیده!
یه کم نگاهم کرد و با مکث گفت:
_واقعا همه ی این کارهارو گلاویژ کرد؟؟

باحرص وپرتحکم اسمش رو صدا زدم ..
_بهار…! من دنبال مقصرنیستم و نمیخوام اتفاقات افتاده رو حتی برای یک ثانیه هم مرور کنم چون دیدگاهم عوض نمیشه

من فقط یک چیزی رو میدونم.. تموم این مدت سعی کردم گلاویژ رو اززندگیم حذف کنم ونشد.. فهمیدم از زندگیمم اگر حذف بشه از ذهنم وقلبم حذف نمیشه..

گلاویژ ازدیدگاه من هنوزم همون آدم دروغگوییه که مهم ترین راز زندگیش رو ازمن مخفی کرد و منو باخاک یکسانم کرد..

اما متاسفانه قلب زبون آدم حالیش نمیشه و دل من هم درمقابل تموم این حقایق خودشو زده به نفهمی.. نشستم باخودم فکر کردم و طبق شرایط روحیم به این نتیجه رسیدم

که حتی اگر میفهمیدم گلاویژ قبل ازمن دوبارهم ازدواج کرده بازم دل لعنتیم اونو میخواست!
حالا که دارم خودم با زبون خودم اعتراف میکنم

ازت میخوام دیگه نبش قبرنکنی و دنبال مقصر نگردی!
تنها یک خواهش ازت دارم که کمکم کنی از این حال وروز و وضعیت بیرون بیام!

_داری اشتباه میکنی عماد.. بااین حرفایی که زدی هیچوقت از این حال وروز بیروت نمیای هیچ، بیشترخودتو نابود میکنی.. والبته درکنارش گلاویژ!

توبا این افکارت ودیدگاهی که نسبت به گلاویژ داری، اشتباه ترین تصمیم رو گرفتی و فقط واسه اینکه از این اوضاع خارج بشی میخوای

ضربه ی محکم تری به خودت و رابطه ی عاطفیت بزنی‌!
یه رابطه وقتی قشنگه که دل دو طرف از هم صاف و شبیه آینه باشه..

وقتی ته دلت هنوزم گلاویژ رو مقصر میدونی و فکرمیکنی دختر دروغگو و فریبکاری هستش

وبدون شک گوشه ی ذهنت هرلحظه به این فکرمیکنی که ممکنه بازم بهت دروغ بگه چرا میخوای به رابطه ای که پر از کینه اس ادامه بدی؟

باپاک کردن صورت مسئله میخوای مسئله رو حل کنی؟
_اینطورا هم که فکرمیکنی نیست.. یعنی به این شدت که فکرکردی نیست و به مرور زمان درست میشه.. میدونم دارم چیکار میکنم!

_مشکل همینجاست که نمیدونی داری چیکار میکنی!
تواول باید مشکل افکارت رو درست کنی و کینه هایی که از اون دختر به دل بردی رو ازدلت پاک کنی!

توآدم عاقلی هستی و بافکرکردن به نتیجه های خوبی میرسی..
برو باخودت فکرهاتوبکن.. هروقت به این نتیجه رسیدی که گلاویژ بی گناهه

و ته دلت مطمئن شدی که حتی ازگل هم پاک تره اونوقت بیا و راجع به درست شدن رابطه تون حرف بزنیم!
_من عاشق معصومیت توی چشم هاش شدم بهار..

خوب میدونم پاک ومعصومه.. من هیچوقت درباره ی گلاویژ فکر بدنکردم.. حتی وقتی اون عکس هارو دیدم و همه ی شواهد علیه گلاویژ بود!!

نه تنها زبونم بلکه بند بند وجودم میگفت اشتباه کردی عماد، گلاویژ اون دختری نبود که فکرمیکردی اما ته دلم.. توی خلوت خودم و دلم..

هیچوقت نتونستم باورش کنم و یه چیزی ته قلبم مانع قبول کردن اون عکس ها میشد…!
الانم هیچکدوم از حرفام به ناپاک بودن گلاویژ ختم نمیشد..

هیچوقتم بهش فکرنکردم.. منظورمن از حرف ها ودیدگاهم نبست به گلاویژ، دروغ گفتن و پنهانکاریش بود.. فقط همین‌!

اومد حرف بزنه که گوشیش زنگ خورد و عکس گلاویژ روی صفحه ی گوشیش افتاد..
حتی دلم برای اون لبخندهای قشنگ توی عکس هاشم تنگ شده بود..

_گلاویژه.. حتما ترسیده.. اگه میشه بریم سمت خونه صحبت هامون طولانی شد اونم ازتنهایی میترسه!
پشت بندحرفش تماس رو وصل کرد..

من هم بدون حرف خیابون رو دور زدم و به طرف خونشون حرکت کردم..
_جانم گلا؟ خوبی؟
نمیدونم چی گفت که بهار نیم نگاهی به من انداخت وبا مکث گفت:

_نه متاسفانه نیومد.. دارم برمیگردم خونه!
…….
_خیلی خب دارم میام.. خرس گنده شدی هنوز مثل بچه ها میترسی.. کسی در زد بازنکن من خودم کلید دارم..
…..

_باشه خداحافظ..!
گوشی رو قطع کرد که گفتم:
_ترسیده بود؟
_اوهوم.. هیچوقت واست سوال نشده بود که دلیل این همه ترس گلاویژ از تنهایی وصدای درواسه چیه؟

_چرا.. واسه همین میگم دروغگوی خوبیه.. چون هردفعه ازش پرسیدم به بهترین شکل دروغ تحویلم داد و گولم زد..
هنوز حرفم تموم نشده بود که حرف خودمو به خودم پس داد وگفت:

_تاحالا نشده وواست پیش نیومده ترس از دست دادن مجبورت کنه دروغ بگی؟ توی اطرافیانت هم ندیدی یه نفر واسه فرار از گذشته یا ترسیدن از گذشته اش مجبور بشه ناخواسته دروغ بگه؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…
اشتراک در
اطلاع از
guest

21 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دنبال کننده
دنبال کننده
1 سال قبل

سلام، فاطمه جان میشه ساعت دقیق پارت گذاری این رومانو بگید، اخه من 11 میام پارت نیست

پری
پری
1 سال قبل

فاطی میشه یه چند تا رمان بهم معرفی کنید که مثل همین رمان گلاویژ باشه و اشتیاقی برا خواندنش داشته باشی

پناه
پناه
1 سال قبل

بی گمان هرگز کسی چون من نکرد خویشتن را مایع آزار خویش
از من است این غم که در جان من است دیگر این خود کرده را تدبیر نیست
#فروغ
☝🏻☝🏻این دقیقا قضیه عماده چرا خود آزاری داره خوب بره رک به گلاویژ همه چیز رو بگه
غرور دیگه چه کوفتیه
فاطمه جون بانوی مهربان ممنون که وقت میزاری
♥😍😘✌💘❤💯💕

همچو دُر
همچو دُر
1 سال قبل

فاطمع جان چندتا پارت مونده تا تموم بشه؟؟
و اینکه میشه بگی این اخر میره دستشو گچ‌بگیره یا نه؟

همچو دُر
همچو دُر
1 سال قبل

ای بابااا
این پسره هم پا نمیشه بره درمونگاخ اخر سر دستشو قط میکنن
فاطی یه پارت دیگه بده من تا صبح خوابم نمیبره خخخ
شوخی میکنم ممنون از همکاربت فاطمه جان و این که دو پارت میدی

زهرا نظری
زهرا نظری
1 سال قبل

مرسی که پارت جدید گذاشتی ولی میشه وقتی ساعت 11و 35پارت و میزاری بعدش بگی که پارت بعدی رو ساعت چند میزاری اگه قرار روز دوتا پارت بزاری ❔❔

زهرا نظری
زهرا نظری
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

ممنونم 💋💋

کیمیا
کیمیا
1 سال قبل

مرسی از اینکه انقدر پشت سر هم پارت ها رو میزارین ای کاش بقیه رمان ها هم زود به زود گداشته بشن
این حس به موقف بودن تون واقعا قابل تقدریره🌷🌷👏👏

مهتاب
مهتاب
1 سال قبل

مرسی فاطی جون❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

مهتاب
مهتاب
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

بلد نیستم 🥲🥺

سوگل
سوگل
1 سال قبل

عالی خیلی خوب شده ممنون 😍

Nahar
Nahar
1 سال قبل

بهار برا عماد و گلاویژ فلسفه چینی میکنه و براخودش…😐 اخه یکی نیس بهش ت بیا برو رابطه خودتو درست نمیخواد برا اینا فاز نصیحت برداری..
همش میگن گلاویژ از گل هم پاک‌تره یجوری میگه انگار فقط گلاویژ پاکه و ما سرتا پا ت کثافتیم😐.

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Nahar
گز پسته ای
گز پسته ای
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

وای ارهههه منم دقیقا هربار با خوندن این جمله به این فک میکنم😂😂😂😂👌

Tamana
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

واقعا👍🤣🤣🤣

Sayeh
Sayeh
1 سال قبل

چ میکنه این بازیکن….

دنبال کننده
دنبال کننده
پاسخ به  Sayeh
1 سال قبل

واااییی مردم از خندهههههه🤣🤣

ستی
ستی
پاسخ به  دنبال کننده
1 سال قبل

😂😂😂😂😂😂

دسته‌ها

21
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x