رمان گلاویژ پارت 169

5
(2)

 

پلک هاشو محکم روی هم فشار داد و دست هاشو که روی میز بود مشت کرد و گفت:
_من نمیخوام کار به دعوا و کولی بازی بکشه گلاویژ.. دارم سوال میپرسم مثل آدم جواب منو بده!
اصلا فکرکن من مرده ام.. جنازه ی من رو خودت با دست خودت توقبر گذاشتی و دیگه عمادی وجود نداره!

تو بعد از من باید اینجوری خودتو به تاراج بزاری؟؟؟
_اولا درست صحبت کن اونی که خودشو به تاراج میذاره همون جوجو خانوم عشقته نه من..! بعدشم من هرطور لباس بپوشم یا آرایش کنم هزاربرابر دخترای این دوره زمونه موجه تره..

حتی اگرم به قول شما بدترهم بود به خودم ربط داره من یه دختر مجرد وآزادام….
میون حرفم پرید وگفت:
_توغلط کردی…
باچشم های گرد شده نگاهش کردم…

میدونستم حرفام دیونه اش کرده و داره باتموم وجودش خودشوکنترل میکنه نزنه داغونم کنه.. تصمیم گرفتم اونجارو ترک کنم ونذارم کار به جاهای باریک تری کشیده بشه.. هرچی باشه من عاشق این مرتیکه ام و طبق حرف های بهار نمیخواستم جدی جدی ازدستش بدم!

_اصلا میدونی چیه؟ ترجیح میدم اینجارو ترک کنم و به بحث کردن با شما خاتمه بدم..
کیفمو برداشتم و به طرف در خروجی رفتم..
هرچقدر دنبال بهار ورضا گشتم هیچ خبری ازشون نبود.. حتی ماشینشونم نبود..
_وای بهار.. بهارررر اگه دستم بهت برسه میدونم چطوری این کارت رو ازدماغت دربیارم!

توی اون محدوده تاکسی پیدا نمیشد که..محیط تفریحی بود و همه ماشین ها شخصی بودن.. گریه ام گرفت.. دوباره اشکم سرازیرشد..
به بهار زنگ زدم خاموش بود.. رضاهم همینطور‌.. مطمئن شدم تمام شب با برنامه ریزی قبلی بوده و میخواستن منو با عماد تنها بذارن..

رفتم یه گوشه کنار درخت ایستادم و سعی کردم حداقل اسنپ بگیرم برگردم خونه که ماشین عماد روبه روم ایستاد..
_بیا بالا میرسونمت…
بدون حرف دماغمو بالا کشیدم و بهش پشت کردم و دوباره تاکسی لعنتی رو گرفتم!

_گلاویژ زشته.. بیاسوار شو بخدا آبرومون میره الان فکرمیکنن مزاحمت شدم!
بازم بدون هیچ حرفی سعی کردم بی محل کنم…
همینجوری اشک هام روی صفحه گوشیم میچکید..
باحس کردن صداش که درست پشت سرم بود تکون خفیفی خوردم..

_بچه بازی درنیار گلاویژ بیا سوارشو میرسونمت بعدش دیگه قول میدم کاری به کارت نداشته باشم..
_بروعماد.. من باتو هیچ جا نمیام..
این دفعه دستمو گرفت و محکم انگشت هاشو چفت انگشت هام کرد..
گرمای دست هاش دلتنگی گرفتن دستاش باعث شد باشدت بیشتری گریه کنم…

_چیکارمیکنی عماد؟ ولم کن توروخدا خودم میرم خونه بچه که نیستم..
_اگه بچه نبودی مثل آدم بزرگ ها رفتار میکردی و میفهمیدی.. بیا بریم سوارشو توروخدا زشته جلو مردم!

دلم نمیخواست دستموول کنه..حتی دلم میخواست محکم بغلم کنه.. دنبالش راه افتادم و رفتم سوار ماشین شدم.. همون عطر همیشگی.. همون حس وحال قدیمی.. داشتم دق میکردم..

دلم میخواست به حرفای بهار اعتماد کنم و مطمئن بودم عماد دوستم داره وهمونجا اعتراف میکردم که چقدرعاشقشم اما نمیتونستم.. من اعتمادم رو ازدست داده بودم.. میترسیدم حرفای بهار دروغ بوده باشه و واسه آروم کردن من اون حرفارو زده باشه.. میترسیدم اعتراف کنم و آبروم بره!

ماشین رو توی سکوت حرکت داد و من هم بیصدا اشک میریختم..
یه کم که گذشت گفت:
_چرا گریه میکنی؟ واقعا حضورمن اینقدر اذیتت میکنه که اینجوری گریه کنی؟
_حرفات عذابم میده عماد.. تحقیرکردنات عذابم میده میفهمی؟

_خیلی خب.. قسم میخورم.. به جون عزیز به جون خو… خودم قسم میخورم دیگه کاری به کارت ندارم.. هرجور دلت میخواد بگرد.. هرجوری که میخوای لباس بپوش.. هرکاری دلت میخواد بکن.. اصلا من قسم میخورم از این کشور هم برم خوبه؟ اینجوری دیگه اذیت نمیشی؟

روی صندلی کج شدم وکاملا به طرفش برگشتم و گفتم:
_چرا این کارهارو باهام میکنی عماد؟ چرا اذیتم میکنی؟ تو اون عکس های لعنتی رو باورکردی و منو ول کردی.. واست قسم خوردم، التماست کردم، به پات افتادم، باورم نکردی و با کلی کتک وتحقیر تنهام گذاشتی

من سرنوشتم رو پذیرفتم، قبول کردم و از عشقم گذشتم.. دیگه چرا داری عذابم میدی؟ تو که رفتی با یکی دیگه و با یه دختر جدید وارد رابطه ی جدید شدی.. دیگه چی ازجون منه بدبخت میخوای؟ چرا عذابم میدی بی معرفت؟ مگه من چیکارت کردم که اینجوری قلبمو به درد میاری؟

_تو مگه قلب منو به درد نمیاری؟ زدی پدرمو درآوردی تازه ازم میپرسی چیکارت کردم؟ به نظرت چیکارم کردی؟ یه نگاه به من بنداز.. چیکارم کردی که الان بعداز اون همه عذاب ودردایی که بخاطر تو کشیدم کنار توام و تو توی ماشینم نشستی؟

گلاویژ فکر میکنی با دیدن اون عکس ها من چه بلایی سرم اومد؟ تو چه میفهمی از شکستن یه مرد که تموم زندگیش رو توی اون عکس ها دید؟ میتونی بفهمی وقتی سقف آرزوهات یک دفعه روی سرت آوار میشه چه حالیه؟

نمیتونی درک کنی.. چون مرد نیستی.. مرد نیستی که غیرت یه مرد رو درک کنی!
نمیتونستم هضم کنم.. اونقدر نتونستم وفکر خیال عذابم داد که راضی به مرگ خودم شدم!
گلاویژ من ماشینو چپ کردم که با مرگم به فکرخیال های توی ذهنم خاتمه بدم..

تازه داری ازم می پرسی چیکارت کردم؟ چیکارم نکردی؟ زدی نابودم کردی!
_من نکردم عماد.. اون عکس ها واقعی نیست.. به کدوم مقدسات واست قسم بخورم که واقعی نیست؟ نامرد من حتی دادگاه رفتم و نامه ی پزشکی قانونی سلامت کاملم رو گرفتم وتو باورش نکردی..

دیگه باید چیکار میکردم باورکنی و عذابم ندی؟ چیکارمیکردم که ازم متنفرنشی؟
_من هیچوقت ازت متنفرنشدم.. اینو یکباردیگه هم بهت گفتم!
_پس چرا عذابم میدی عماد؟ چرا؟
_چون دوستت دارم و حس میکنم دیگه دوستم نداری!

لال شدم.. بهار راست گفته بود.. عماد.. عمادمن! نفسم! همه زندگیم واقعا دوستم داره!
_اون عکس ها عذابم داد.. شب و روزم پرشده بود از تصویر و تجسم کردنت با اون شارلاتان نابودم کرد

اما هربار ته دلم یه حسی نمیذاشت واقعا باورش کنم.. هرگز نتونستم از ته قلبم باورکنم اونا واقعی باشن.. گلاویژ من قلبم باورت داشت، قلبم به پاک بودنت ایمان داشت اما غرورم نمیذاشت به حرف قلبم گوش کنم..

افکارم مردونه ام مانعم میشد.. غیرتم قبولت نداشت و همونا باعث شد به مرگم راضی بشم!
زبونم میگفت ازگلاویژ متنفرم وقلبم تودهنی بهم میزد..
سعی کردم از زندگیم حذفت کنم وهر راهی که بگی رو امتحان کردم اما نشد و انتهای تموم راه ها به تو ختم میشد..

نشد فراموشت کنم.. چشم باز کردم دیدم توکه توی زندگیم نیستی من فقط دارم روز هارو شب میکنم وشب هارو روز… حس کردم دیگه زندگی نمیکنم وفقط روزارو میگذرونم..
به خودم اومدم دیدم یه الف بچه اونقدر تو زندگیم، تو وجودم نقش مهمی داشته که وقتی نیست زندگی هم درجریان نیست..

اون عکس ها که واقعی نبود هیچ.. اون بی ناموس رو هم به سزای اعمالش میرسونم اونم هیچ.. ولی حتی اگرم واقعی بودن بازم من نیومدم سمتت که عذابت بدم..

نیومدم که اشکت رو دربیارم و به قول خودت شکنجه ات کنم.. اومدم قلبمو که دیگه توی سینه ام نبود رو دوباره برگردونم سرجاش..
“باهرکلمه ای میگفت من ضجه میزدم و بیشترازقبل دلم براش پرمیزد”

حالاهم دیگه گریه نکن.. قول میدم دیگه سمتت نمیام.. حتی قول میدم از ایران برم.. اما قبل رفتن لازم بود که حقیقت رو بدونی و بدونی نه قصد اذیتت کردنت رو داشتم نه تلافی و شکنجه.. لازم دونستم بیام و بهت بگم که من فقط عاشقت بودم ودنبال عشقم اومدم..

حالا که همه ی حقیقت هارو گفتم اینم بدون برنامه امشب روهم من ریخته بودم..
من از رضا وبهار خواستم توروبیارن که باهات تنها بشم و تصمیم نهایی رو بگیرم..

خم شد ازتوی داشبرد ماشین پاکتی رو بیرون کشید و روی پام گذاشت وادامه داد:
_امشب میخواستم تصمیم آخررو بگیرم.. پاکت روباز کن و ببین.. گفتم یا گلاویژ به عشقش اعتراف میکنه و میگه دوستم داره یا باهمون بلیط برای همیشه میرم آمریکا پیش پدرومادرم وتمام…

پاکت رو باز کردم.. واقعا بلیط پرواز بود وتاریخش هم برای دو دوز بعد بود.. واسه یه لحظه حس کردم نفسم بند اومد و دارم غش میکنم..
چشم هام سیاهی رفت.. اگه دعوت رضارو قبول نمیکردم.. اگه با عماد لج میکردم و تاکسی میگرفتم و میرفتم؛ عماد میرفت ومن میمیردم!

بهت زده نگاهش کردم و قطره اشکم چکید..
_دیگه همه چی رو میدونی.. دیگه ناگفته ای توی قلبم نموند و با احساس سبک بودن میرم.. توهم دیگه خیالت راحت باشه.. دیگه گریه نکن و عذاب نکش.. هرکاری که دلت میخواد بکن دیگه عمادی نیست بهت گیربده..

اتنهای این خیابون میرسه به خونه شما و خداحافظی واقعی و ابدی من وتو! خیالت راحت..
باحرص وگریه بلیط توی دستم رو تیکه تیکه کردم و گفتم:
_توهیچ جا نمیری… هیچ.. جا.. ن. می.. ری! فهمیدی؟

شوک زده ماشین رو کنار خیابون نگه داشت وگفت:
_چیکارکردی دیونه؟ چرا بلیط رو پاره کردی؟
_چرا؟ واقعا میخوای بری؟
یه کم توی سکوت و بهت زده نگاهم کرد وبعد گفت؛
_بمونم که چی؟

_بمونی که چی آره؟ پس من چی؟ میخواستی بری ومنو تنهام بذاری؟ فکرنکردی من بدون تو میمیرم؟
پوزخندی زد و با کنایه گفت:
_برو بچه.. همین چند دقیقه پیش داشتی از نفرتت میگفتی.. من نیاز به ترحم ندارم.. لازم نیست دروغ بگی!

_ وقتی تورو با اون زنه دیدم ازت متنفرشدم.. آره ازته قلبم نبود و بعداز اون با اینکه ازت بدم میومد ولی بازم یواشکی دلتنگت میشدم وبرات گریه میکردم..
میون حرفم پرید وگفت:

_اون خانوم همکارم بود.. اما دیدم شرایط حرص دادنت مهیا شده بهش دامن زدم و گذاشتم همونطور فکرکنی که دیدی!
اما خب دیگه مهم نیست کاریه که شده به تنفرت ادامه بده موفق باشی!

اشک هامو با پشت دستم محکم پاک کردم و با دندون قروچه گفتم:
_دلت میخواد ازت متنفر باشم؟ میخوای اینارو بهونه کنی که با اون زنه بری آمریکا و تهشم همه چی رو بندازی گردن من که خودت نخواستی و بای بای آره؟

تک خنده ای کرد و گفت:
_دیونه ای؟ کدوم زن؟ دارم بهت میگم اون همکارم بود فقطم همون یک بار باهاش ملاقات داشتم ودیگه هم ندیدمش! واسه این میخوام برم چون دختری که میخواستمش دیگه اون آدم سابق نیست.. نمیخوام تو شهری نفس بکشم که اونی که دوستم نداره هم داره نفس میکشه!

_باشه.. برو..حق باتوئه.. اینجوری سخت میشه.. من هم خیلی به رفتن فکرمیکردم و حالا دیگه مطمئن شدم اینجا دیگه جای من نیست..
_فعلا که بلیطمو پاره کردی باید تا پرواز بعدی تحملت کنم!

بابغض نگاهش کردم…
سوالی سری به نشونه ی “چیه؟” تکون داد وگفت:
_چرا مثل جوجه رنگی های بغضی نگاهم میکنی؟ میمیری بگی دوستم داری؟

_دوستت ندارم..
یه لحظه شوکه شد…
بامکث کوتاه درحالی که دوباره بغضم ترکید ادامه دادم:
_من عاشقتم.. تو همه زندگیمی روانی..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

49 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سه نقطه
سه نقطه
1 سال قبل

من خوش بختانه قبلا عکس عمادو دیدم 😢😇😍

Elina
Elina
1 سال قبل

خداروشکر این دوتا رو هم راهی خونه بخت کردیم
میمونه جهیزیه گلاویژ

sanaz
1 سال قبل

اعییییی جونم🥲🤍

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط sanaz
Nahar
Nahar
1 سال قبل

اوووه پارت اخره؟؟

سایه
1 سال قبل

واییییییییییی ماماننننن🥲

عارف
1 سال قبل

واااایییییییییییییییییییی
عرررررررررررررررر
لنتی خیلی خوب بوووووووووووددددددد

نیلو
نیلو
1 سال قبل

یا ابوالفضل یعنی گلاویژ داره تموم میشه😂😂😭

مانلی
مانلی
پاسخ به  نیلو
1 سال قبل

متاسفانه مثل اینکه😂🥲

غزل
غزل
1 سال قبل

واییییییییییی عالیههههه 😍😍

سکوت
سکوت
1 سال قبل

خیلی جالب و قشنگ بود

سکوت
سکوت
1 سال قبل

وای عالیه
منم بغضم ترکید خانم نویسنده ،میشه عکس عماد رو هم بزاری

mahsa
پاسخ به  سکوت
1 سال قبل

عکس عمادو گلاویژ رو که گزاشته

sanaz
پاسخ به  mahsa
1 سال قبل

تو کدوم پارت گذاشته

mahsa
پاسخ به  sanaz
1 سال قبل

تو پارت88

الی
الی
1 سال قبل

وااایییییی خدایا شکرت
واییییی من بجای عماد پرواز میکنم🤩😁🥳🥳🥳🥳🥳

مهی
مهی
1 سال قبل

ویییی بالاخره مال هم شدن🥺💖

پناه
پناه
1 سال قبل

سالها پرسیدم از خود کیستم؟ آتشم؟ شوقم؟ شرارم؟

چیستم؟ دیدمش امروز فهمیدم کنون

او به جز من من به جز او نیستم ♥♥

کاش ادما زود به خودشون بیان قبل از اینکه دیر بشه

حالا خوبه گلاویژ این فرصت رو داشت

حنانه
حنانه
پاسخ به  پناه
1 سال قبل

متن جالبی بود 🧡💛

پناه
پناه
پاسخ به  حنانه
1 سال قبل

مرسی ♥

الی
الی
پاسخ به  پناه
1 سال قبل

به به
واقعا عالی

پناه
پناه
پاسخ به  الی
1 سال قبل

فدات🙏🏻

Nahar
Nahar
پاسخ به  پناه
1 سال قبل

چقدر زیبا 😍 اگه من استعدادتو داشتمم ک هییچ😍

پناه
پناه
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

من خودمم مینوسم اما جای نشر ندادم
ممنون از لطفت🌹

Mahsa
Mahsa
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

دقیق ساعت چند میزاری خودم اولیشم😂

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

این قسمت پارت آخره ؟
رمان با من لج نکن نگذاشتید ؟

پناه
پناه
پاسخ به  حدیثه
1 سال قبل

بعضی از پارت های رمان با من لج نکن قفله وگذر واژه میخواد نویسنده ای کیه؟
از کجا باید این گذر واژه رو پیدا کنیم

الی
الی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

تورو خدا؟
نعههههههههه
پارت اخر نهههههه😭😭😭😭

mahsa
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

فاطمه جون میشه یه رمان درباره خوناشاما و گرگینه ها بزاری؟

سپیده
سپیده
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

فاطی بجاش یه رمان بزار پر از کراش باشه😂😂💖

نیلو
نیلو
پاسخ به  سپیده
1 سال قبل

منم کراش میخام بزنم فعلا ارسلان تو دامنمه😂

sanaz
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

اععع چ زود رمانه تموم شد😂😂😂

Nahar
Nahar
1 سال قبل

خاه😐 مگه عماد۳۴ سالش نیس؟ پس چرا پدرو مادرش زنده هستن؟ اگه زنده هم باشن باید پیرو خرفت میشدن چرا نشدن؟ تازه مادربزرگش هم زندس؟😐 چ بگممم
دقت کردین دیگه کسی نگفت گلاویژ از گل هم پاک‌تره؟ خودشم میگفت ک نگفت؟😶😐

نیلو
نیلو
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

چرا باید بمیرن آی کیو اگه مامانش بیست سالگی زاییده باشه الان پنجاه و خورده سال دازه باید بمیره گواهی سلامت دادگاه رو گفت😂

Zizi
Zizi
پاسخ به  Nahar
1 سال قبل

این که طبیعیه بابای من با ۴۶ سال سن مادربزرگش زندس😐😂

Mobin
Mobin
پاسخ به  Zizi
1 سال قبل

بابای من با ۴۹سال سن چند پقت پیش مادر بزرگش مرد😔

Zizi
Zizi
پاسخ به  Mobin
1 سال قبل

روحشون شاد 🖤

معصومه
معصومه
1 سال قبل

وااااای این پارت خیلی هیجان انگیزه

الی
الی
پاسخ به  معصومه
1 سال قبل

خیییییلی

مهتاب
مهتاب
1 سال قبل

اخیشششششششش
بلاخره هردوشون اعتراف کردن💜💜💜💜💜💜💜💜💜

Maral
Maral
1 سال قبل

هعییی خدا رو شکر دیگه به هم گفتن خیال ما هم راحت شد
البته اگه دوباره محسن نیاد گند نزنه😂🤧

خالی باشه بهتره
1 سال قبل

هممممم ایشالا دیگه کم کم داریم ب پارت آخر نزدیک می شیم دیگه

Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

گلا بالاخره اعتراف کرد هووووو😍😂😂😂😂

دسته‌ها

49
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x