رمان گلاویژ پارت 79

0
(0)

 

باحرف عماد من شک زده شدم اما پروانه خندید و انگار با این شوخی های عماد از قبل آشنایی داشت!
_پاشو ببینم مردگنده خودشو واسه مامانش لوس کرده…!

فرداهم روزخداست میتونی از صبح شروع کنی به لوس شدن تا شب…
عزیزهم خندید و گونه ی عماد رو بوسه صدا داری زد وگفت:
_پاشو مادر چشمات سرخ شده برو استراحت کن زنتم خوابش میاد..

با شنیدن کلمه ی (زنت) به سرعت نور لپ هام گل انداخت و یه حس لذت توی کل وجوم سرازیر شد..
حسی که هیچوقت تجربه اش نکرده بودم.. احساس مالکیت!

باخجالت درحالی که سعی میکردم عادی رفتارکنم و خجالتم رو پنهان کنم گفتم:
_من مشکلی ندارم عزیزجون.. راحت باشید.. واقعا میگم…

_دیروقته قربونت برم.. منم تا شما برسین خودمو به زور بیدار نگهداشتم.. بریم بخوابیم که فردا میخوام کلی چیزای خوش مزه واستون درست کنم!
من از آداب و رسوم خانواده ی عماد اطلاعی نداشتم اما آداب و رسوم ما اینجوری بود که دختر وپسر تا قبل از عقد پیش هم نمیخوابن و حتی یه سری ها تا روز عروسی این اجازه رو نداشتن!
واسه همونم معذب شده بودم که چطور با وجود خانواده اش برم توی یک اتاق و کنار عماد بخوابم!
عماد بلند شد و من هم مستحصل ازجام بلند شدم و عزیزهم که انگار خیلی خوابش میومد با گفتن شب بخیر به طرف اتاقش رفت!

پروانه هم شروع کرد به جمع کردن ظرف های روی میز!
_من کمکتون میکنم!
_نه نه.. اصلا.. دو دونه ظرفه لازم نیست عزیزدلم.. دستت دردنکنه.. شما برین استراحت کنین! شبتون بخیر

عمادم دستم رو گرفت و باگفتن شب بخیر به طرف اتاق کشوندم!
رفتیم توی اتاق و من با حالتی نگران به عماد گفتم؛
_عماد؟
_جانم؟
_میگم.. اینجا که دیگه فقط خودمون دوتا نیستیم.. زشت نیست من پیش تو بخوابم؟

_واسه چی زشت باشه؟ توحالت خوبه گلاویژ؟ چرا همش نسبت به همه چیز بد بینی و منفی هارو جذب میکنی؟
_خب آخه ما کورد ها رسم نداریم دختر و پسر قبل از ازدواج پیش هم بخوابن و اگه عزیزجون هم همون نظر رو داشته باشه چی؟

نشست روی تخت و من هم کنار خودش نشوند وگفت:
_این ها واسه قدیم بوده و همه ی ایرانی ها این رسم رو دارن!
تو آسانسور راجع به افکار عزیزهم واست توضیح دادم، پس واسه چی بازم معذب شدی؟

_چون هیچ جوره نمیخوام ازدستت بدم حتی با کوچیک ترین رفتار اشتباه که باعث بشه یک صدم درصد به رابطمون لطمه بزنه!
روی تخت دراز کشید و منم کشید توی بغلش و گفت:

_بگیر بخواب و فکرهای الکی هم نکن… حتی اگه آسمون به زمین بیاد و دنیا به هم بریزه تو مال خودمی و به کسی هم نمیدمت!
بریز دور این فکرهارو… بغل حاجیتو بچسب و آرامش بگیر، حالشو ببر!

خندیدم و زیرلب گفتم:
_ازخود متشکر!
کنار گردنم رو بوسه زد و گفت:
_شنیدم چی گفتی.. همینه که هست..
_عاشقتم خب!

باشنیدن صدای در چشم هامو باز کردم و سعی کردم زودتر خودمو آپدیت کنم و موقعیتم رو پیدا کنم..
باشنیدن صدای عزیز به آپدیت شدن نرسید و مثل فنر توی جام نشستم واین کارم باعث شد عماد تر‌سیده تکونی بخوره!

_بیدارین بچه ها؟ پاشین صبحونه حاضره…
عماد درحالی که یه چشمش هنوز خواب بود باکلافگی و صدای پچ پچ گفت:
_چته تو سکته ام دادی؟؟!
خندیدم و با دستشم اون یکی چشمشو که هنوز بسته بود رو باز کردم وگفتم:

_اول بیدارشو بعد غر بزن! عزیز پشت دره و منتظره بریم صبحونه!
_خب؟ تو همیشه موقع بیدار شدن پشتک میزنی؟
بی هوا صدای خنده ام بالا رفت..
_آره.. کلاه سرت رفت مگه نه؟

بابدخلقی کوفت ی گفت وازجاش بلند شد!
_کجا؟
_میرم دست به آب میای؟
دماغمو چین دادم و باهمون ته مونده ی خنده ام گفتم؛
_ایییی چندش نشو دیگه!

بدون حرف رفت دستشویی منم بلندشدم تا عماد بیاد تخت رو مرتب کردم و موهامو شونه زدم..
لباس مرتب واسه خودم کنار گذاشتم و دلم میخواست واسه عماد هم لباس بذارم اما
هنوز اونقدر روم باز نشده بود که دست به چمدون و وسایل شخصیش بزنم!

داشتم لوازم آرایشم رو از کیفم بیرون میکشیدم که عماد درحالی که حوله دور گردنش بود اومد بیرون!
باخوش رویی به اخلاق گندش صبح بخیر گفتم…
_صبح توهم بخیر..
_تا لباس هاتو بپوشی منم میرم دست و صورتمو بشورم وبیام!
_لباس چی بپوشم؟ جایی میخوایم بریم؟
_وا؟ میخوای باهمین تاپ شلوارک بگردی؟

نگاهی به تیپش انداخت و باتعجب گفت:
_چشونه مگه؟ تمیزه که! دیشب پوشیدم!
_نه دیونه منظورم اینه جلو عزیز اینجوری میگردی؟

قانع شدم.. اما یادمه که ما توخونه ی خودمون حتی موقع خوابیدن هم حق پوشیدن شلوارک و این چیزا رو نداشتیم!

هرچند باوجود اون خانواده ی عوضی، مامانم بهترین کار رو میکرد.. شاید ازهمون اول متوجه ذات پلید محسن شده بود و واسه همون اجازه ی خیلی چیزارو نداشتم!

موهامو شونه زدم و نشستم جلوی آینه آرایش کنم که عماد دستم رو گرفت و گفت:
_نمیخواد آرایش کنی همینجوری ساده خوشگل تری!
به چشم های بی روحم اشاره کردم و گفتم:

_وای نه عماد.. عزیز منو با این چشم ها ببینه که پشیمون میشه!
دستمو بیشتر کشید ومجبورم کرد بلندشم وهمزمان گفت:
_اونی که باید پشیمون بشه منم!

کشیدم تو بغلش و روی موهامو بوسه زد و ادامه داد:
_که منم دراصل از این چشم هاخوشم اومده وپشیمونم نمیشم!
گونه اش رو بوسیدم و گفتم:
_می بینم که بدخلقیت داره می پره!

اخم هاشو مصنوعی توهم کشید وگفت؛
_توفقط یه باردیگه منو اونجوری از خواب بیدار کن بدخلقی رو حالیت میکنم!
خندیدم وگفتم:
من خودمم حالیم نیست تو خواب چیکار می کنم

صبرکن حداقل یه کم رژ بزنم..
_نمیخواد بذار ساده ی ساده باشی.. این مادربزرگ ها یه نظریه و اعتقاد بزرگ دارن که عروس رو باید صبح تو رتخوابش دید و پسندید..
خجالت زده گوشه ی لبمو گزیدم و گفتم:
_چه عروسیم هستم اومدم خونه ی خود مادرشوهر پسندم کنن!
خندید و لپمو گازی گرفت و گفت:
بیا بریم تا جدی جدی پشیمون نشده
باعماد ازاتاق رفتیم بیرون و عزیز و پروانه رو درحال چیدن میز صبحانه دیدیم و سلام کردیم..

احساس میکردم رفتار عزیز عوض بشه یا دیدش نسبت بهم عوض بشه (بخاطر تواتاق موندنم باعماد) اما عزیز مهربون تراز حد تصورمن و مهربونیش بیش تراز چیزی که روی کاغذ بشه به تصویر کشید!
بادیدنم مثل یه غنچه ی خوشگل لبخندش شکفت و چشم هاش برق زد..
_به به.. سلام به روی ماهت.. خوب خوابیدی عروسکم؟
_بله ممنون.. خونتون منبع آرامشه.. الهی تا همیشه چراغش روشن باشه!

_با وجودشماها این خونه جون میگیره گل دختر.. بیا کنار خودم بشین واست چایی بریزم.. بیا قربونت برم..
رفتم کنار عزیز نشستم و داشتیم صبحونه میخوردیم که عماد به زبون ترکی یه چیزی به عزیز گفت که پروانه خندید و عزیز به حالت بامزه ای چشمک زد و جوابش رو به ترکی داد!

باگیجی و قیافه ای که شبیه علامت سوال شده بود به عماد نگاه کردم که خندید وگفت:
_صبحنتو بخور بچه جون
_من ترکی متوجه نمیشم خب!
پروانه باهمون لبخندش گفت؛

_چیز بدی نگفت.. ازعزیز پرسید عروسش بدون آرایش قشنگه یا نه که عزیز هم با لذت تاییدت کرد و پسندید!
باخجالت خندیدم و به عماد که باعشق نگاهم میکرد و نگاه کردم..
با دلبری چشمکی زد و من ذوب شدم از عشقی که توی وجودم سرازیر شده بود!

بعداز صبحونه به پروانه کمک کردم و به اصرار زیاد ظرف هارو شستم و داشتم آخرین دونه استکان رو آب میکشیدم که عماد درحالی که لباس بیرونی پوشیده بود آماده ی رفتن بود اومد سمتم..

_کجا؟ جایی میخوای بری؟
_میرم بیرون یه قرار کاری دارم عشقم.. ممکنه واسه ناهار نرسم به عزیز سفارشتو کردم اما به خودتم میگم، فکرکن خونه خودته و معذب نباش.. تامن میام مراقب خودت باش، باشه خانومم؟

ناراضی ازاینکه تنهایی معذب میشدم گفتم:
_نمیشه منم باخودت ببری؟ خجالت میکشم!
_عع؟ خجالت چیه دختر؟ عزیز رو مثل مادرخودت بدون.. نمیتونم باخودم ببرمت قرار کاریه!

_البته که مثل مادرم میدونم.. اماخب روم نمیشه چیکار کنم.. خب منم جز همکارتون به حساب میام دیگه.. چرا منو نمی بری؟
اخم هاشو توکشید وگفت:
_نمیشه گفتم! اونجا همه مرد هستن خوش ندارم زنم تو اون جمع باشه!

با این جمله اش وکلمه ی (زنم ) تودلم کارخونه ی قند وشکر راه افتاد اما سعی کردم خودمو جمع کنم..
باشه ای زیرلب گفتم و ادامه دادم:
_پس زودتر برگرد باشه؟
با خنده ادای منو درآورد و با لب های آویزون گفت:
_باشه عشق من زود برمیگردم.. چیزی نمیخوای از بیرون بیارم؟

_عماد؟ خیلی لوسی! من اونجوری حرف میزنم؟
بازهم به تقلید ازمن باهمون حالتش گفت:
_نه عشقم تو خیلی بدترازاین حرف میزنی حتی!
اومدم آب بریزم روش وخیسش کنم که بالحن زنونه جیغ کشید و فرار کرد!

باخجالت به عزیز که اومدتوی آشپزخونه نگاه کردم و عماد بجای من گفت:
_عزیز حواست به این جوجه رنگی باشه تا من برمیگردم!
_برومادر خیالت راحت.. خداپشت وپناهت

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

15 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهلا
مهلا
1 سال قبل

مستأصل درسته

آذرخش
آذرخش
1 سال قبل

خیلی خوبه همین جوری مثبت پیش برو
به نویسنده هم بگو منفی بافی نکنه خواهشا مگه مثبت چشه؟🤔

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

چه قدر عماد غیرتی هست به نظر تون زندگی کردن با یه همچین پسر غیرتی خوبه

آذرخش
آذرخش
پاسخ به  حدیثه
1 سال قبل

آره باعث میشه آدم پاشو فراتر از حد نزاره البته بعضی اوقات آزار دهنده است ولی قشنگه

Mahi
Mahi
1 سال قبل

عه سایت بروزرسانی شده 😂 ، پارت کمه عزیزدل من کمههههه

رحی
1 سال قبل

عجب😂

مانلی
مانلی
1 سال قبل

عههه سایت تغییر کرده

جانشین سولومون
جانشین سولومون
1 سال قبل

این یکی یکم بهتر بود ولی اتفاق خاصی نیفتاد
من و گلاویژ هم زبونیم😊😎

Ana
Ana
1 سال قبل

اوه اوه جالب شد

سولومون
سولومون
پاسخ به  Ana
1 سال قبل

دقیقا کجاش؟

Ana
Ana
پاسخ به  سولومون
1 سال قبل

بعضی جاهاش

Bad boy
Bad boy
1 سال قبل

حالا که سولومون رف من جانشینش بشم٫٫

Ana
Ana
پاسخ به  Bad boy
1 سال قبل

نه بیبی فیس

A.M
A.M
1 سال قبل

یکم کم بودا!!اتفاق خاصی جز خجالت کشیدن نیوفتاد😅😅بازم ممنون🌹

سیتا
سیتا
1 سال قبل

او لالالا چه شد 😂💔💞

دسته‌ها

15
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x