خلاصه رمان: درباره دختری نا زپروده است ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولینبار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….
خلاصه رمان : سحر پدرش رو از دست داده و نامادریش به دروغ و با دغل بازی تمام ارثیه پدریش سحر رو بنام خودش میزنه و اونو کلفت خونه ش میکنه. با ورود فرهاد …
خلاصه رمان: بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لالهی گوشش میخورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده که وسط چلهی زمستان هیچ آتشی گرمش نمیکرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایتگر…
۶
۵
۴
۳
۱k😍 این چت رومم پر شد بالاخره 💙
۲
۱
۹
۸
۷
۶
۵
۴
۳
۲
۱
خوابین هنووووز؟
بیدار شین دیگهههههه
سلااااااام خوبین خوشین سلامتین
30دقیقه ی دیگرررررررر🥳
اماده باشین بچه هااااااا
آماده چی ؟🧐🤨😂
آقا تعریف از خود نباشه من دست به قلمم خوبه
دلم میخواد رمان بنویسم ولی موضوعی که جدید باشه با بقیه رمانا فرق کنه پیدا نمی کنم
چه کنم؟