” گربه سیاه” پارت 1

0
(0)

 

این دل به من بعد ازتو دیگر دل نخواهد شد

دیوانه‌ ای مانند من عاقل نخواهد شد

اخلاق من را بهتر از هر کس تو می دانی

این دل به سمت دیگری مایل نخواهد شد

با آیه‌های چشم تو این دل مسلمان شد

بعد از تو دیگر آیه‌ ای نازل نخواهد شد

از مرگ می‌ترسم ولی وقتی نباشی تو

مُردن برای من دگر مشکل نخواهد شد

دور از تو من،هر روز نه،هر لحظه خواهم مُرد

امّا کسی در مرگ من قاتل نخواهد شد

سخت است بفهمانم به این دل تو نمی آیی

مانند سابق یک دلِ کامل نخواهد شد

وای از زمانی که بفهمد تو نمی آیی…!

دیگر برایم حُرمتی قائل نخواهد شد

از بس به گوشم از تو خواهد گفت می‌دانم

یک لحظه از گفتن ز تو غافل نخواهد شد

با اینکه می‌دانم تو را دیگر نخواهم دید

امّا ندیدن هم به من عامل نخواهد شد

من تا ابد مجنون چشمان تو خواهم ماند

دیگر کسی در قلب من داخل نخواهد شد

 

واقعن نمیدونم چه خبره یه بیرون رفتن باید ده تا فیلتر رد کنم…

گوشیم تو جیب شلوار بود معلوم بود داشت زنگ می‌خورد و بله حدسم درست بود مامانم بود

+ جانم مامان

باشه میام

الان یه ساعته اومدم بیرون

الان چرا باید برگردم

بخدا نمیدونم تو چند ساعت بیرون رفتن من چه اتفاقی میفته

باشه مامان میام بخاطر من مهمون نمیاد انگار رابطه ام با شریک بابام خوبه من بیام

چشم مادر من میام

خدافز

باش

این همه سختگیری من نمیدونم واسه چیه؟!

رو کردم به تبسم که بگم میخوام برم خونه نزاشت حرف بزنم

_ دختر نصف حرف زدنت با مامانت همش شد باش

تو برو خونه من و غزل هستیم

مطمئنم شدم که از رفتنم ناراحت نشدن

کوله مو بر داشتم از اون کافه زدم بیرون

همین طور داشتم با خودم غر میزدم که یهو یه سکندری خوردم

دوربرمو نگاه کردم ببینم کسی نباشه

دیدم کسی نبود

سرمو بالا کردم گفتم خدایا مرسی

یه دفعه یاد آهنگ خدایا مرسی تهی افتادم

هندزفری و گوشیمو از کیف در آوردم شروع کردم به گوش دادن

مسیر خونه تا کافه زیاد دور نبود میشد تا خونه پیاده روی کرد

داشتم هم شعر میخوندم هم کلید مینداختم درو وا کنم برم تو

که

+ نفس باد صبا موج فشان خواهد

که میکال نمیدونم از کجا اومد با جفت پا تو بغلم

_ عالم پسر دگر باره جوان خواهد شد

+ خدا نگم چیکارت کنه کسی اینطوری میاد بغل کنه

پاشو ببینم

از روم بلند شد خودشو یه تکونی داد

_ آبجی بمولا دلم برات تنگ شده

عه رفت تو کانال لات و لوت بازی

منم نمیخواستم بعد این دو هفته نبودنش دلشو بشکنم خودمم کلی دلتنگش بودم

+ نوکرت داداش

خاک زیر پاتم

_ نفرما شما تاج سری

رفتم جلو تو موهاش دست کردم

میدونستم با چه دردسری درستشون میکنه

_ اَه روکال خیلی چیزی…

از پله ها داشتم میرفتم بالا گفتم

چی هستم؟!

_ نمیگم خودت میدونی

+ میدونم یه آبجی خوبم واست

_ من شک دارم

بند کفشامو وا کردم از پشت داد زدم درو ببنده بیاد تو خونه حرف بزنیم

+ مامان

خانم افشاری ؟!

وا چرا جواب نمیده هر دفعه خانم افشاری میگفتم میگفت دلت دمپایی میخواد ؟!

تو آشپز خونه نبود رفتم سمت اتاقم

دیدم تو اتاقمه اونم جلو تابلو نقاشیم

+ مامان اینجایی؟! چرا جواب نمیدی؟!

انگار صدامو نشنیده بود دستمو گذاشتم رو شونه اش

یکم ترسیده بود

+ مامان خوبی ؟! چرا رنگ و روت اینجوریه؟!

مامان همین طور مات و مبهوت نگام می کرد دستاشو گذاشت رو بازوهام

_ روکال اون نقاشی رو از کجا کشیدی؟!

همین طور به بازوم فشار می‌آورد

داشت دردم می‌گرفت

+ مامان داره دردم میگیره

دست گذاشت رو دهنش تازه متوجه شده بود چه کاری داشت می کرد

_ آخ ببخشید

بدون اینکه دیگه چیزی بگه سریع از اتاق بیرون رفت

پرده که رو نقاشی کشیده بودم افتاده بود پایین

ورش داشتم گذاشتم کنار

من این نقاشی رو دو پیش کشیده بودم

یه پسری بود که همش میومد تو خوابم انگار میشناختمش برا همون تصمیم گرفتم بکشمش

ولی چرا مامانم اینقدر ترسیده وحشت زده بود

یکم با نقاشی درگیر شدم درستش کردم دوباره پرده روشو کشیدم

لباسامو عوض کردم رفتم ببینم مامانم چش بود

با اینکه میدونستم سوال کنم جوابی نمیده

 

+ مامان کمک نمیخوای؟!

 

همین طور داشت میوه هارو میشست پشتش به من بود

 

_ نه نمیخواد خودم انجام میدم

 

وا مامانم از خداش بود من برم کمکش

 

+ مامان یه سوال ؟!

چرا میگفتی من اون پسره رو کجا دیدم ؟!

بهم بگو تا منم بگم کیه…

 

 

مامانم اومد روبه روم وایستاد همین طور نگام می کردم

_ وای به حالت روکال من بفهمم داری زرنگ بازی در میاری زندت نمیزارم

 

+ باشه مامان

تو اول میگی یا من؟!

 

_ بگو بچه ببینم از کِی اون نقاشی رو کشیدی؟!

کجا دیدیش؟!

 

+ وقتی چند بار اومد تو خوابم منم تصمیم گرفتم بکشمش

جایی ندیدمش

 

_ داری دورغ میگی روکال

 

+ بقرآن مامان من نمیدونم حتی اسمش چیه

چرا دورغ بگم

 

_ باید به بابات بگم

 

با به حالت زاری گفتم مامان که خود مامانم گفت یامان

 

+ چرا بابا؟! یه نقاشیه چرا بزرگش میکنی

_ اون نقاشی میدونی کیه کشیدی؟! منو بابات خوب میدونیم کیه

حالا برو جمعش کن بعد رفتن مهمونا باهات حرف میزنیم

الان پاشو آماده شو

 

+ مامان خوب اون پسره کیه؟!

 

_ برو حرف نزن زیاد پاشو میکال از تو کوچه صدا کن بیاد بره حموم

 

پا شدم رفتم میکال صدا زدم خودمم رفتم تو اتاق

چشمم خورد به نقاشی

پردشو کشیدم همین طور نگاش کردم

روش دست کشیدم

 

+ تو کی هستی؟!

 

یه صورت کشیده و جذاب

موها و چشمای مشکی

یه هاله خاصی داشت که آدم همین طور محوش میشدی

 

با کلی سوال تو ذهنم رفتم آماده بشم

جلو آیینه وایستادم خودمو نگاه می کردم

من اسمم روکالِ

روکال افشاری

اسممو وقتی تو بیمارستان به دنیا اومدم انتخاب کردن

میگفتن مثل یه گوله برف سفید و ناز بودم که این اسمو روم گذاشتن

 

موهای داشتم شونه میزدم که میکال بدون اینکه در بزنه اومد تو

 

+ بهت یاد ندادن در بزنی بیای تو؟!

 

_ آبجی شرمنده یادم رفت

 

رفت بیرون درو بست دوبار در زد

 

_ آبجی اجازه بیا تو؟!

 

خندم گرفته بود از اینکارش

 

+ بیا تو

 

_ روکال بده من موهاتو ببافم

 

+ وا مگه تو بلدی؟!

 

_ تو این دو هفته نبودم مرد شد

 

+ نه بابا

رفتی مسابقه یا رفتی آرایشگری؟!

 

_ روکال سوال نکن دیگه بده من ببافم دیگه؟!

 

+ وای به حالت اگه موهامو محکم بکشی دردم بگیره من میدونم و تو؟!

 

_ نه آبجی بزرگه بلدم

 

میکال مشغول کارش شد که بعد ده دقیقه تمومش کرد

 

دست کشیدم رو بافت موهام

 

+ وای میکال چه خوب گیس کردی

آفرین

 

_ ما اینیم آبجی بزرگه

 

+ نه مرد شدی تو

 

_ آبجی یه چیز بگم؟!

 

+ بگو؟!

 

_ این شریک بابا رو میشناسی؟!

 

+ نه تو چی؟!

 

_ آخه من شریک و دوست بابا رو همه رو میشناسم این شریک اصن تا حالا حتی ندیدمش اسمش به گوشم نخورده

مطمئنی شریکشه؟!

 

+ والا منم نمیدونم

از کی میپرسی من حتی خبر هیچکی ندارم

 

_ برو لباس بپوش منم برم آماده شم

 

+ وایسا ببینم تو چرا شک کردی؟!

 

_ نه همین طور پرسیدم

 

+ نه تو الکی پرس و جو نمیکنی

بگو ببینم چیشده

 

میکال هیچ وقت الکی پیش من نمیومد یا سوال کنه

یه چیزی میدونست و نمیگفت

 

_ آبجی مامان داشت با گوشی حرف می‌زد پشت خط بابا بود

مامان میگفت یعنی بعد 15 سال برگشته اونم با خونواده اش

اصن چرا دعوتش کردی؟!

در مورد اون نقاشی توام یه چیزی گفت

 

+ چی گفت؟!

 

_ گفت که تو یه چیزی کشیدی باید بیاد ببینتش

 

وای خدا من یه نقاشی کشیدم مثل بقیه نقاشیام

 

+ باشه میکال تو برو آماده شو

 

واقعن یه نقاشی من چه ایرادی داشت که کشیدمش

چه گیری داده مامانم

کی داره بر میگرده با خونواده اش

 

رو تخت دراز کشیدم همین طور فکر می کردم این آدمای مجهول تو ذهنم کیه؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tara
Tara
1 سال قبل

عالییی
ادامه بده 🤩🥰❤

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x