رمان طلایه پارت آخر
سريع پايين رفتم آپارتمان شاهرخ طبقه ي دوم بود.آسانسورهم نداشت تا رسيدم پايين حسابي به نفس نفس افتاده بودم.اردوان از ماشين مدل جديدي که رنگ بخصوصي داشت پياده شد.گفت: -سلام به زن نامهربون خودم،زندگي مجردي خوش مي گذره؟ جواب سلامش را دادم و گفتم: -به شما بيشتر. وسايلم را داخل ماشين گذاشتم و جلو نشستم.اردوان عينک تيره اش را به