جدیدترین رمان های کامل pdf
- ژانر :عاشقانه
- نویسنده :کوثر شاهینی فر
- ژانر :عاشقانه _ معمایی
- نویسنده :هانیه وطن خواه
- ژانر :عاشقانه _ طنز
- نویسنده :گیلدا_تک
خلاصه رمان: دختری ساده و خوش قلب،که فقط فکر درس و کنکورشه… آرومه و دختر خوب خانواده یه رفیق داره شررررر و شیطون که تحریکش میکنه که به کسی که نباید زنگ بزنه مثلا مخ بزنن ولی خب فکر اینو نمیکردن با زرنگ تر از خودشون طرف
بلند شدم امشب نمیخواستم ببینمش تا هم خودم آرومتر بشم هم میدونم مامان نمیتونه طلاق و داشتن بچه رو یه جا هضم کنه سخت بود برام ولی نه سختتر از اینکه آبروم و به عنوان یه مرد بردن _من یه بچه دارم……یه پسرِ تقریبا دوساله…… نگاه بابا با افسوس
شب شده و بوی کباب در هوا پیچیده که صدایم میکند. _لیلا بیا شام کاش میشد بیرون نروم. ولی ضایع است. باید خودم را به کوچهی علی چپ بزنم، طوری که انگار متوجه نگاهش نشدهام. چند سیخ کباب کوبیده و گوجه و فلفل را وسط لواش روی میز گذاشته. انگار
حاج یوسف ابرویی بالا انداخت. -پس یه کاری کردی…؟! امیر اخم هایش بیشتر درهم شد. -حاجی بین من و خودشه…!!! دخترتون یکم که نه زیادی لوس و نازنازیه…!!! دخترتون رو چنان با کنایه گفت که حاج یوسف خندید. -یعنی فقط ما لوسش
خلاصه رمان: با دندوناش لبمو فشار میده … لب پایینیم رو .. اونو می ِکشه و من کشیده شدنش رو ، هم می بینم ، هم حس می کنم … دردم میاد … اما می خندم… با مشت به کتفش می کوبم .. وقتی دندوناش رو
_ ماشین من نزدیک کافیشاپه، اجازه بدید برسونمتون. _ نه، ممنونم، یهکم پیادهروی میکنم. دست خودم نبود که دلم فرهاد را میخواست. سریع برگشتم. _ ببخشید، آقای عمران؟ _ بله؟ _ شما میرید دفتر فرهاد؟ _ بله. _ پس من
«هر چه تنگتر، امنتر» ساعت نه و نیم صبح است و مشغول جمع کردن ساکم و وسایل مورد نیازم هستم که آیفون به صدا درمیآید. تصویر عماد را روی مانیتور میبینم و گوشی را برداشته میگویم _سلام آقای شاکریان. زود اومدین من هنوز حاضر نیستم _اشکال نداره منتظر میشم _پس
نوازش ها و نجواهای آرامش بخش تمنا التهاب و بی قراری ام را کاهش داد. اما هنوز هم آن حس مرگ را داشتم و تا عامر نمی آمد، تمام نمیشد. _ بهتری؟ جوابش را با یک هوم تو گلو دادم که نفس عمیقی کشید.
_ حورا خانم؟ جزوهرو کامل نوشتین؟ به دختر جوانی که بعد از کلاس، کنارم ایستاد لبخندی زدم: _ اره عزیزم…میخوایش؟ لبخندش عمق گرفت: _ اگه بشه که عالی میشه، برم ازش پرینت بگیرم بیارم براتون! دفترم را به سمتش
امیر دستشو گذاشت رو شونه اش باز چرا به من چپ چپ نگاه میکرد این؟! _ای بابا بدشانسی پشت بد شانسی البته این و من نگفتما….. حرفشو در حالی زد که نگاهش به من بود و ترسیدم نکنه واقعا بگه من این حرفو
خلاصه رمان: راحیل با خانواده عمش زندگی میکنه شوهر عمش بخاطر دزده شدن ۲۸ گرم طلا راحیل قرار بندازه زندان و راحیل مجبور میشه خونش بده اجاره و با وارد شدن شاهرخ خسروانی داستان وارد معمایی میشه که ….
خلاصه رمان: دختری به نام روژکا و پسری به نام فرهمند پارسا… دخترمون بسکتبالیسته، همزمان کتاب ترجمه میکنه و دانشگاه هم میره پسرمون استاد دانشگاهه
خلاصه رمان: دختری ساده و خوش قلب،که فقط فکر درس و کنکورشه… آرومه و دختر خوب خانواده یه رفیق داره شررررر و
خلاصه رمان: با دندوناش لبمو فشار میده … لب پایینیم رو .. اونو می ِکشه و من کشیده شدنش رو ،
خلاصه رمان: راحیل با خانواده عمش زندگی میکنه شوهر عمش بخاطر دزده شدن ۲۸ گرم طلا راحیل قرار بندازه زندان و راحیل
خلاصه رمان: دختری به نام روژکا و پسری به نام فرهمند پارسا… دخترمون بسکتبالیسته، همزمان کتاب ترجمه میکنه و دانشگاه هم
خلاصهی رمان: دخترا متفاوت اند. یه وقتایی تصمیمایی میگیرن که پشتش کلی اتفاق براشون میوفته. گاهی یه سریاشون برای اولین بار
خلاصه رمان: داستان دختری به نام نیوشا ک عاشق پدرش است اما یکباره متوجه میشود اسمش از معشوقه قبلی پدرش