رمان آبشار طلایی پارت 29
-نمیدونم شاید! چیزی برای دفاعه بیشتر از وضعیتش داشتم؟ قطعاً خیر! -… -دنیز؟ -جونه دنیز؟ -میگم.. میگم تو ازم ناراحت نیستی که مگه نه؟! -چرا باید ناراحت باشم؟! زمانی که کودکانه و با خجالت زمزمه کرد:
-نمیدونم شاید! چیزی برای دفاعه بیشتر از وضعیتش داشتم؟ قطعاً خیر! -… -دنیز؟ -جونه دنیز؟ -میگم.. میگم تو ازم ناراحت نیستی که مگه نه؟! -چرا باید ناراحت باشم؟! زمانی که کودکانه و با خجالت زمزمه کرد:
* * * لباس عروسش را به کمک سوفی و شینیون کارش به تن کرده بود … حاضر و آماده بود… تا لحظاتی دیگر داماد سر میرسید … هنوز به خود در آینه نگاه نکرده بود. اعتماد به نفسش را داشت ، از کار
بهزاد لبش را داخل دهان برد… -رامبد به خدا این مرد داره از پا درمیاد… به نظر من این جنگولک بازیا رو بریز دور و اگه من جای شهریار بودم، همچین زنم و برمی داشتم و می بردمش یه جای دور… اونوقت اگه حرفم میزد یکی
خندید و دستش رو یک طرف سرم گذاشت، خم شد و شقیقه ی طرف دیگه ام رو طولانی بوسید… لب هاش رو که جدا کرد، تازه فهمیدم چشم هام بسته شده بود و تو داغی لب هاش و حس بوسه ش غرق شده بودم….
خلاصه رمان: شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم
آن روز را تا عصر در آنجا ماندیم، وحید کمی در فکر بود اما رفتار بدی هم نداشت، مرد با درکی بود، زود با مشکلات کنار میآمد و راه منطقیتر را میپذیرفت! برای همین هم قرار بر این شد که من طی چند
خلاصه رمان: ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه
اینکه چرا از خیانت لاله نمیگفتم را نمیدانم، شاید چون دلم میخواست داغش را ببینند! _ وحید، تو رو خدا بهش چیزی نگو…رفتار و اخلاق این اواخرشو میدونی، من دیگه نمیتونم تو اون خونه بمونم، اینجا جای خوبیه، قشنگه، قباد هم نمیشناسه…تا ببینم
خلاصه رمان: دو فصل آبان آبان زند… دختره هفده سالهای که به طریقی خون بس یک مرد متاهل میشه! مردی جذاب که دلبسته همسرشه اما مجبور میشه آبان و عقد کنه!
…………….. چندمین نخ سیگارش است را خودش هم نمی داند فقط می داند که سیگار را با سیگار روشن می کند و زیر سیگاری سراسر پوکه سیگار است. – خودتو خفه کردی ! پدر کشتگی داری با خودت تعارف نکن بگو !
خلاصه رمان: دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد
دست کوچک مایا را که در میانه دست او تقریباً گم شده بود را بالا آورد و بوسهای عمیق روی آن کاشت. -ربطی به عمه یا دکترت نداره عزیزم همش تقصیره منه که نبودم. اما بازم ازت معذرت میخوام و میخوام بدونی تلاشمو میکنم
خلاصه رمان: شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش
خلاصه رمان: ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ،
خلاصه رمان: دو فصل آبان آبان زند… دختره هفده سالهای که به طریقی خون بس یک مرد متاهل میشه!
خلاصه رمان: دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می
خلاصه رمان: همانطور که کولهی سبک جینش را روی دوش جابهجا میکرد، با قدمهای بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و
خلاصه رمان: داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها