رمان Archives - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان

رمان حورا

رمان حورا پارت 360

              از لحن صدایش خندیدم، برگشتم سمت قباد اما نبود، به کل حواسم پرت شد! داخل رفتیم و کیمیا به سمت پذیرایی رفت اما من نگران به دنبال نیاز گشتم.   حس بدی داشتم، اینکه مبادا قباد او را ببرد…بیرون نرفته باشد؟ چمیدانم، اصلا اگر بخواهد بی محلی‌هایم را تلافی کند چه؟   _

ادامه مطلب ...
رمان برای من برقص

رمان برای من برقص پارت ۳

((تناقض)) به زنِ ظریفِ گم شده در تیشرت و شلوارکِ خودش نگاهی کرد و برای دومین بار در طول این شبِ عجیب، خنده‌اش گرفت. کمکش کرده بود تا تیشرت را بپوشد. _بهتری؟ نیلوفر در حالیکه با موهای خیسِ در حوله‌ پیچیده شده، و تیشرتِ سفید و شلوارک سبز هونر که برایش در حکم شلوار بود و طنابِ کمرش را تا

ادامه مطلب ...
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 89

        هاج و واج سرم را از روی گوشی بلند کردم. سایه ابرو بالا انداخت. -چیه عین بز من و نگاه می کنی، کی پیام داده…؟!     با همان حالت لب زدم. -امیره… میگه پشت درم، بیا بازش کن…!     ابتدا بهت زده نگاهم کرد و بعد خندید. -من دارم میرم بخوابم، تو هم بهتره

ادامه مطلب ...
رمان تاوان

رمان تاوان پارت 41

      بالش و انداخت و خودش دراز کشید ولی هنوز وایساده بودم و چشمم بهش بود   _زیبا اون بچه ی منه……فقط خودم…..وقتی ام میگم بچه ی اون نیست نباید اینطوری صداش کنی……   دستشو زیر سرش جک کرد و به طرفم برگشت جلوی لحن طلبکار و دلخورم آروم شده بود   _آره خب از این لحاظ بهش

ادامه مطلب ...
رمان برای من برقص

رمان برای من برقص پارت ۲ (مهرناز ابهام)

_چشماتو باز کن… خوبی؟ از سوال بیجایی که پرسید پوزخندی بر لبش نشست. این زن هیچ نشانه‌ای از حالِ خوب نداشت. گاهی قصدمان از پرسیدنِ یک سوال، واقعا پرسیدن و دانستن نیست. در واقع جواب را می‌دانیم و قصدمان گریز از واقعیتِ دردناک، و یا تحمیلِ قدری امید به ساختارِ یک جمله‌ی سوالی است. مثل فرزندی که از مادر بیمار

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 69

    نگاه مادرم برق زد و حالا که بهانه ای برای توجیه حضورمان داشت سمت در پرواز کرد.   _ دروغگوی ماهری شدی!   نتوانستم زبان نیش دارم را غلاف کنم. هنوز هم قلبم زیر آوار دروغ هایش در حال لگدمال شدن بود.   مرا بازیچه قرار داده بود و من احمقانه عاشقش شده بودم… بند بند وجودم از

ادامه مطلب ...
رمان سال بد

رمان سال بد پارت 108

      ***   ساعت سه ی ظهر بود … .   ایستاده بودم پشت درب شیشه ای اتاقم و به حیاطِ غرق آفتاب نگاه می کردم . مستاجر جدیدِ عمه آشا و عمه الهام مشغول اسباب کشی بود . کارگرهای عرق ریزان وسایل را روی کولشان سوار کرده و از پله ها بالا می بردند … و زنِ

ادامه مطلب ...
رمان جزر و مد

رمان جزر و مد پارت 40

      ولی اینارو بهش نگفتم و مجبور شدم کوتاه نگاهش کنم   _هیچی…..داشتم نگاه میکردم ببینم بهتر نیست اتاقو از این حالت کسل کننده دربیایم؟ یه رنگ روشن برای روحیتون خیلی خوبه   قبلا فکرم همین بود ولی الان همش به خاطره این دختره مجبورم حرفا رو عوض کنم   _باشه…..میخواستم بگم اگه نگرانی خلاف شرع کنی و

ادامه مطلب ...
رمان برای من برقص

رمان برای من برقص پارت ۱

بعد از مدتها سلام به مخاطبین عزیزم🌸 این رمان رو قرار بود بصورت pdf توی سایت بذارم ولی مدیر خواست پارتگذاریش کنم. کاراکترهای این رمان خیالی هستن ولی خصوصیات فیزیکی‌شون مثل قد و رنگ چشم و این چیزها برگرفته از دو نفرِ حقیقی هست که عاشق هم هستن. بعضی از دیالوگ‌ها هم صحبت‌های واقعی اون دو نفر هست. ششمین رمانم

ادامه مطلب ...
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 88

        خاتون اشک گوشه چشمش را پاک کرد. -الهی فدات بشم مادر… دردونه قشنگم الهی خوش بخت بشی…!     حاج یوسف لبخند پهنی روی لبش نشسته و نگاهش پدرانه و مهربان بود. -بالاخره دختر خودم شدی…!!!   مامان ستاره بلند شد و با گریه سمتم آمد… -باورم نمیشه داری عروس میشی…!     بغلم کرد و

ادامه مطلب ...
رمان تاوان

رمان تاوان پارت 40

          یعنی چهار ماهه بغلمِ   اونو نفس میکشم چون بوی تنشو میده و فقط اینطوری آروم که نه یه ذره دلتنگیم کمتر میشه   تازه اینطوری حس میکنم کنارمه و مامان گفتنش تو گوشم میپیچه منم با خوش خیالی جوابشو میدم امیرمم دستشو میکشه رو صورتم تا اشکامو پاک کنه و بعد میبوستم   بچم

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 359

            داشت چهار دست و پا میرفت و من کل وجودم را خوشی گرفته بود.   _ جان مامان…بیا، بیا اینجا…   عروسک را کمی دورتر گرفتم و تکانش دادم، دستش را برداشت و به آرامی کمی‌دیگر نزدیک شد، با ذوق دوباره خندیدم.   همینکه دستش به عروسک خورد از سر خوشی جیغی کشیدم، دخترکم

ادامه مطلب ...
رمان غرق جنون

رمان غرق جنون پارت 68

        حرص دروغ و پنهان کاری اش را میخوردم یا این پررویی بی حد و اندازه اش را؟!   دیوانه شدم و با این که تنم را تنگ میان آغوشش نگه داشته بود اما زبانم به تنهایی میتوانست جور باقی اعضا را هم بکشد.   مثل ابر بهار اشک میریختم و بی توجه به گلویی که از

ادامه مطلب ...
رمان جزر و مد

رمان جزر و مد پارت 39

      بعد از یک ساعت دویدن برگشتم   از صبح مادرو ندیدم باید بهش سر بزنم اونم حتما تا الان رفت   دو تقه به در زدم ولی جواب نداد چرا؟؟نکنه حالش دوباره بد شده؟ بدون اجازه رفتم اتاقش زیر پتوبود؟ نفسش نگیره؟   نگران شدم با چهار قدم بلند رفتم جلو و پتو رو کنار زدم……  

ادامه مطلب ...
رمان بگذار اندکی برایت بمیرم

رمان بگذار اندکی برایت بمیرم پارت 87

        رستا دست به کمر گردنی تاب داد. -نه بابا حالا شد تمکین…؟!   امیر از ناز و ادایش خوشش آمد. رستا همینقدر تخس و دلبر بود. چطور می توانست ببیند جواد بهش چشم دارد و ابراز احساسات هم می کرد…!   -به هرحال زنمی… فرقی نداره در هر صورت هر وقت بخوام باید تمکین کنی…!  

ادامه مطلب ...