رمان رئیس مغرور من پارت 5
از شدت حرص دستام رو مشت کرده بودم حرف ها و حرکات این زنیکه روی مخم بود با حرص داشتم بهشون نگاه میکردم ک صدای پسر زن بابام ک من و مخاطب قرار داده بود بلند شد _حال مادرت چطوره؟! نگاهم و به چشمهای سیاه رنگش دوختم و با صدایی سعی میکردم آروم باشه گفتم _حالش خوبه به