رمان رئیس مغرور من پارت 7
نگاهی به فاطمه انداختم ک شنگول میزد متعجب گفتم _چخبره؟! با شنیدن صدام به سمتم برگشت و گفت: _فردا شب جشن شرکت وای مثل هر سال خیلی عالی میشه! متعجب گفتم _چه جشنی؟! _به مناسبت قرارداد جدید شرکت ! سری تکون دادم به نشونه ی فهمیدن ک فاطمه با هیجان گفت: _طرلان تو هم میای؟! _نمیدونم مگه من همه