رمان رئیس مغرور من پارت 10
_خوب. حرصی نگاهم کرد و گفت: _برو گمشو اصلا. و با حرص به سمت اتاقش حرکت کرد ، با دیدن حرکتش خنده ام گرفت داخل اتاقم شدم و رفتم پشت میز نشستم تا کارهام رو ک عقب افتاده بود انجام بدم، اما تموم مدت فکرم مشغول بود کلافه دست از کار کشیدن کشیدم من چرا همش دارم به اون