رمان رئیس مغرور من پارت 13
چند روز بود ک اصلا از اتاق بیرون نرفته بودم و خودم رو حبس کرده بودم ، حتی شرکت هم نرفته بودم تموم فکرم درگیر بود ک باید چیکار کنم حس ترسی ک همراهم بود نمیذاشت آروم باشم فکر میکردم هر لحظه ممکن بابا و مامان بفهمن اون موقع چه عکس العملی انجام میدادند ، به حرف های پدر