رمان استاد خلافکار پارت 3
با ذوقی ساختگی گفتم _واقعا؟خیلی عالی میشه من عاشق این کارم. لبخند محوی زد و گفت _هر کاری از دستم بر بیاد برات میکنم عزیزم.هیکل محشرت حیفه که استفاده ای ازش نشه. لپم و از داخل گاز گرفتم. خدایا صبر صبر صبر…. ماشین و جلوی شیک ترین رستوران تهران نگه داشت. مردی قوی هیکل با لباس فرم مخصوص تا