رمان سکانس عاشقانه پارت 7
بهار با لبخند نگاهم کرد و جلو اومد .. لبای منم از خندش کش اومد ..که یک دفعه سر جا ایستاد ..ابروهاشو تو هم کشید و خیره به لبام گفت : _ خیلی پررنگ و جیغه..اصلا واسه یه زن متاهل مناسب نیست ، برو پاکش کن..! متعجب نگاهش کردم و با خنده گفتم : _ یعنی چی امیرعلی؟ نگاهی به