رمان سکانس عاشقانه پارت 11
بهار ترسیده به مامان نگاه کردم که گفت : _ برو تو اتاقت ببینم چیکار داره..! با دو خودم رو به اتاقم رسوندم و در اتاق رو قفل کردم ، گوشم رو به در چسبوندم از اون قیافه برزخی که من دیدم مطمئنم همه چیز رو فهمیده..! چند دقیقه گذشت که صدای فریادش رعشه به تنم انداخت : _