رمان عشق تعصب پارت 3
از مامان اجازه گرفتم و به آدرسی آرایشگاهی که بهادر بهم داده بود رفتم تا برای شب آماده بشم لباس رو هم خودش برام خریده بود و قرار بود بفرسته آرایشگاه بپوشم! هیچ مخالفتی نکردم چون نه لباس مناسبی برای مهمونی نداشتم نه پولی داشتم که بتونم بخرم ، تقریبا نزدیک دو ساعت طول کشید تا آرایشگر صورتم رو