رمان عشق تعصب پارت 7
حالت چشمهاش وحشتناک شده بود با ترس بهش خیره شدم و گفتم: _بهادر برو کنار تو حالت خوب نیست. انگار صدام رو نمیشنید چون بدون توجه به من دستش به سمت شلوارم رفت و کار خودش رو انجام داد توجهی به جیغ زدن و تقلا التماس های من نکرد انگار کور شده بود و میخواست هر چ زودتر به