رمان عشق تعصب پارت 10
بعد از رفتن بهادر سوگند و آرتین رو به شیلا خدمتکاری که آریا استخدام کرده بود سپردم و به سمت آریا که داخل سالن نشسته بود حرکت کردم کنارش نشستم و گفتم: _آریا به سمتم برگشت بهم خیره شد و لب زد _جان _معذرت میخوام _تو چرا داری معذرت خواهی میکنی !؟ _چون من باعث شدم معین راهش به