رمان استاد خلافکار پارت 14
اشک از هر دو چشمم بارید و گفتم _چرا انقدر بهم بی اعتمادی که با دو تا حرف امیر این کارو باهام میکنی؟ پوزخندی زد و گفت _حرف؟ موهام و با قدرت رها کرد. روی زمین افتادم. به سمت اتاق رفت و به لحظه نکشید با چند تا عکس برگشت و عکس ها رو توی صورتم کوبید. حیرت زده