رمان خان زاده پارت 12
صندلی کنارم و عقب کشید. نشست و دستم و توی دستش گرفت. با صدای لرزونی گفتم _منو میخوای ببری که چی؟کم شب عروسیت عذاب کشیدم؟حالا بیام جلوی زن دومت وایستم و از اینکه از شوهرم حامله ست بهش تبریک بگم؟ _تو میدونستی که… با عصبانیت وسط حرفش پریدم _آره می دونستم اما قبول نکرده بودم خب؟مجبور بودم.مجبورم کردین… چرا؟چون