رمان عشق تعصب پارت 12
آریا بهم خیره شد و با صدای صاف و رسایی گفت: _ذهنت رو اصلا درگیر این چیزا نکن رویا هم واقعیت ها رو بشنوه حق رو به تو میده تو داخل هیچکدوم از اینا مقصر نیستی الانم نمیخواد اینجا بشینی زانوی غم بغل بگیری پاشو برو اتاقت! به چشمهاش خیره شدم و گفتم: _شما برید من بعد شما میرم