رمان استاد خلافکار پارت 17
محکم تخت سینه ش کوبیدم و داد زدم _چه شوهری هان؟من ازت متنفرم امیر متنفر… یقه مو توی مشتش گرفت و با عصبانیت هلم داد و محکم کوبوند به دیوار و گرگ درونش بیدار شد. فک محکمش قفل کرد و غرید _داری صبرم و لبریز میکنی لیلی…تو این خونه میمونی…کنار من … با جسارت جلوش قد علم کردم و گفتم