رمان سکانس عاشقانه پارت 23
بهار بعد از چند دقیقه شیطنت از روی خودش کنارم زد و گفت : _ بزار نمازم رو بخونم .. سری به تایید تکون دادم و منتظر به کاناپه تکیه دادم . از اینکه روی قولش مونده بود ذوق کرده بودم مخصوصا وقتی که فهمیدم بخاطر من همیچن نذری کرده .. با لذت مشغول تماشای خم راست شدنای شوهرم