رمان تدریس عاشقانه پارت 3
وحشت زده نگاهش کردم. بازوم و دنبال خودش کشوند که آرمان گفت _ببرش معاینه…اون وقت میفهمی که دخترت پاکه! با این حرف بابام متوقف شد. ناباور به آرمان نگاه کردم که گفت _میدونم واسه سوگل چه قدر سخته میدونم قلب دخترتو با این کار میشکنی اما ببرش معاینه،حداقل بهتره تا بکشیش. با با تته پته گفتم _آرمان چی داری