7 مرداد 1398 - رمان دونی

روز: 7 مرداد 1398 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان خان زاده پارت 16

آشغالا رو جلوی پام انداخت و گفت _جمعش کن. نگاهی به صورتش انداختم و بدون حرف آشغالا رو جمع کردم که آدامس شو انداخت کف زمین و گفت _اینم جمع کن. نفس عمیقی کشیدم و خواستم با جارو خاک‌انداز آدامس و جمع کنم که پاش و روی آدامس گذاشت و چسبوندش به زمین و با تمسخر گفت _چسبید، با دستت

ادامه مطلب ...

رمان تدریس عاشقانه پارت 5

  صدای زنگ آیفون که بلند شد دوباره غر غر های مامانمم شروع شد _چه عجب…الانم می‌خواست نیاد.اگه من گذاشتم این ازدواج سر بگیره. یه ماه از نامزدیمون گذشته یه باز ندیدم زنگ بزنه یا بلند شه بیاد. دکمه ی آیفون و زدم و گفتم _تو دانشگاه همو می بینیم مامان _خوب ببینی تو دانشگاه مگه میشه نامزدبازی کرد؟ چشم

ادامه مطلب ...