رمان تدریس عاشقانه پارت 6
عمه با عصبانیت گفت _نمیشه… اصلا نمیشه من چنین اجازه ای نمیدم. بابام اخم کرد و گفت _اونی که باید اجازه نده منم خواهر نه تو اما این گندی که پسرت بالا آورده… _از کجا معلوم دختر خودت گند بالا نیاورده؟احترامت واجب داداش اما پسر من بی اجازه دست به سمت دختر کسی دراز نمیکنه. خون بابام جوش اومد و